از سخنان منظوم (منسوب به آنحضرت)

از سخنان منظوم (منسوب به آنحضرت)

الهى انت ذو فضل و من و انى ذو خطايا فاعف عنى و ظنى فيك يا ربى جميل فحقق يا الهى حسن ظنى. (على عليه السلام)

ايا من ليس لى منك المجير 
بعفوك من عذابك استجير 
انا العبد المقر بكل ذنب‏ 
و انت السيد الصمد الغفور 
فان عذبتنى فالذنب منى‏ 
و ان تغفر فانت به جديرفصل

ترجمه

ـاى كسيكه غير از تو مرا پناه دهنده‏اى نيست،از عذاب و عقوبت تو بعفو و بخشش تو پناه مى‏برم.

ـمن آن بنده‏اى هستم كه بتمام گناهانم اقرار ميكنم،و تو هم خداى بزرگ و بى نياز و آمرزنده‏اى .

ـپس اگر مرا عقوبت فرمائى گناه از من است (و تو عادلى) و اگر بيامرزى در اينصورت تو (بآمرزيدن) سزاوارترى.

فلا تجزع اذا اعسرت يوما 
فقد ايسرت فى دهر طويل‏ 
و لا تيأس فان الياس كفر 
لعل الله يغنى عن قليل‏ 
و لا تظنن بربك ظن سوء 
فان الله اولى بالجميل‏ 
رأيت العسر يتبعه يسار 
و قول الله اصدق كل قيل

 





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

از سخنان على عليه السلام:

از سخنان على عليه السلام:

1ـ از نهج البلاغه.

1ـ التوحيد ان لا تتوهمه و العدل ان لا تتهمه.

ترجمه:

توحيد آنست كه خدا را در وهم و انديشه نياورى (خداوند منزه از تجسم در وهم و خيال است) و عدل آنست كه او را متهم نسازى) از اعمال ناشايست او را مبرا بدانى) .

2ـ ان لله تعالى فى كل نعمة حقا فمن اداه زاده منها و من قصر عنه خاطر بزوال نعمته.

ترجمه:

البته براى خداى تعالى در هر نعمتى حقى است (كه بايد در برابر آن سپاسگزارى كرد) پس هر كه آن (شكر نعمت) را بجا آورد خداوند آن نعمت را بر او زياد گرداند و كسى كه در اينمورد كوتاهى نمايد خداوند نعمتش را در خطر زوال اندازد.

3ـ اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه.

ترجمه:

هر گاه بر دشمنت ظفر يافتى بشكرانه (نعمت) پيروزى از او در گذر.

4ـ من كفارات الذنوب العظام اغاثة الملهوف و التنفيس عن المكروب.ترجمه:

بيچاره و ستمديده‏اى را بفرياد رسيدن و از شخص اندوهگين غم و اندوه را زدودن از جمله كفارات گناهان بزرگ محسوب مى‏شود.

5ـ يابن ادم اذا رأيت ربك سبحانه يتابع عليك نعمه و انت تعصيه فاحذره.

 





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

اصحاب على عليه السلام

اصحاب على عليه السلام

و لله در مالك و ما مالك لو كان من جبل لكان فندا و لو كان من حجر لكان صلدا. (على عليه السلام)

على عليه السلام را اصحاب خاص و شيعيان فداكارى بود كه در همه حال در راه محبت و طاعت او از بذل جان مضائقه ننموده و همواره مورد لطف و عنايت آنحضرت قرار گرفته بودند ذيلا بطور اختصار بشرح حال بعضى از آنان اشاره ميشود.

1ـ مالك اشتر نخعى:

تعريف و توصيف مالك خارج از آنست كه در اين چند سطر نوشته است اشاره مينمائيم.ميفرمايد يكى از بندگان خدا را بسوى شما (براى حكومت) روانه كردم كه در روزهاى خوفناك نميخوابد و در ساعات وحشت و اضطراب از برابر دشمن بر نميگردد و بيمناك نشود و بر بدكاران از سوزاندن آتش سخت‏تر است و او مالك بن حارث از قبيله مذحج است پس سخنش را بشنويد و فرمانش را در آنچه با حق مطابقت دارد اطاعت كنيد فانه سيف من سيوف الله زيرا او شمشيرى از شمشيرهاى خدا است كه تيزى آن كند نشود و ضربتش بى اثر نباشد (1) .

آرى مالك سيف الله المسلول بود كه با شمشير آتشبار خود خرمن هستى منافقين را خاكستر مينمود و مقام شامخى داشت كه على عليه السلام درباره‏اش فرمود:لقد كان لى كما كنت لرسول الله يعنى مالك براى من چنان بود كه من نسبت برسول خدا بودم اگر باين كلام امام توجه دقيق شود آنوقت ميزان عظمت و علو منزلت‏مالك روشن ميگردد.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ميگويد اگر كسى سوگند ياد كند كه خداى تعالى در ميان عرب و عجم كسى را مانند مالك خلق نكرده است مگر استادش على بن ابيطالب را گمان نميكنم كه در سوگند خود گناهى كرده باشد زندگى مالك اهل شام و مرگ وى اهل عراق را پريشان نمود .

رشادتهاى مالك در جنگ صفين غير قابل توصيف است و معاويه او را دست راست على ميناميد،پس از مراجعت از صفين على عليه السلام او را بفرماندارى مصر اعزام نمود و بطوريكه قبلا شرح داده شد در قلزم بوسيله نافع مسموم گرديد.

 





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

اولاد آنحضرت

اولاد آنحضرت

مورخين تعداد اولاد على عليه السلام را مختلف نوشته‏اند و تا سى و شش تن (18 پسر و 18 دختر) ثبت كرده‏اند شيخ مفيد و علامه طبرسى 27 اولاد براى آنحضرت ذكر كرده‏اند و ما ذيلا بطور اختصار بدانها اشاره مينمائيم.

1ـ حسن بن على عليهما السلام بزرگترين اولاد آنحضرت بوده و براى دانستن شرح حال و تاريخ زندگانى او بكتاب حسن كيست؟تأليف نگارنده مراجعه شود (1) .

2ـ حسين بن على عليهما السلام دومين اولاد على عليه السلام بوده و براى دانستن شرح حال و تاريخ زندگانى او بكتاب حسين كيست؟تأليف نگارنده مراجعه شود (2) .

3ـ زينب كبرى (عقيله) در سال ششم هجرى بدنيا آمد و در حباله نكاح پسر عم خود عبد الله بن جعفر بود.

 





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

سخنى چند با اهل سنت

سخنى چند با اهل سنت

فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولو الالباب.

(سوره زمر آيه 18)

ما در اين فصل از برادران محترم اهل سنت تقاضا مينمائيم كه ذهن خود را از هر گونه انديشه و ايده‏اى خالى ساخته و سپس بحكم عقل و منطق مانند شخص بى طرفى به نحوه استدلالات ما كه در فصول مختلفه كتاب بدانها اشاره شده است توجه نموده و از روى عقل سليم در اينمورد قضاوت فرمايند و چنانكه آيه شريفه فرمايد (فيتبعون احسنه) اگر سخنان ما مورد پسند آنان واقع گرديد آنها را بدون اعمال تعصب بپذيرند و يقينا ميتوان گفت كه چنانچه حضرات سنيان تعصب خشگ و تقليد بيجا را كنار گذاشته و در رد و قبول مطالب عقل و منطق را جايگزين آن گردانند بطور حتم از مندرجات اين كتاب با حسن نيت استقبال كرده و در افكار و عقايد خود تجديد نظر خواهند نمود و منظور نگارنده از شرح عقايد فريقين تشديد اختلاف و يا ايجاد تفرقه و پراكندگى ميان مسلمين نيست بلكه هدف و مقصود اصلى توضيح و بيان حقيقت امر و راهنمائى و نصيحت برادران محترم است و در هر حال فريقين بايد وحدت خود را در برابر ملل غير اسلامى و غير مذهبى كاملا حفظ نمايند كه از وصاياى پيغمبر اكرم حفظ و نگهدارى كلمة التوحيد و توحيد الكلمة است.

 





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

دو دليل عقلى و اصولى

دو دليل عقلى و اصولى

قل هذه سبيلى ادعو الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى.

(سوره يوسف آيه 108)

در اين فصل صرف نظر از كليه مباحث گذشته در باره ولايت على عليه السلام و بدون استناد بآيات و روايات وارده فقط به بحث عقلى و استدلالى پرداخته و نتيجه را بمعرض قضاوت بى طرفانه ميگذاريم؟

دليل يكم:

در اينكه خود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله صاحب وحى و قرآن بوده و عالم برموز آفرينش و اولين شخصيت بشرى از نظر كمال و اخلاق بود ميان تشيع و تسنن اختلافى نيست.

اكنون ميگوئيم جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله پس از آنحضرت هر كسى باشد لا اقل بايد آدم درستكارى باشد.براى اينكه بنفع حريف سخن گفته باشيم از كليه شرايط لازمه امامت صرف نظر كرده و فقط درستكارى را ملاك عمل قرار ميدهيم زيرا كسى كه درستكار هم نباشد اصلا شايستگى دخالت در هيچ كار مردم را ندارد چه رسد باينكه در مسند پيغمبر بنشيند و البته اين سخن مورد قبول تمام مردم روى زمين خواهد بود بدليل اينكه اصل بر اينست كه همه مردم درستكار باشند حال اشخاص عادى فاقد صفت مزبور شدند چندان مهم نيست اما بر خليفه مسلمين يعنى بر كسى كه ادعاى جانشينى پيغمبر را داشته و مسند آنحضرت را اشغال كرده است فرض و حتم است كه امين و درستكار باشد و اين امانت و درستكارى تنها در مورد خليفه بلا فصل نيست بلكه شرط دائمى و اصلى خلافت است كه تمام جانشينان پيغمبربايد صديق و امين باشند،از نشانه‏ها و علائم درستكارى اينست كه شخص امين بحق خود قانع بوده و بحقوق ديگران تجاوز نميكند.از طرفى اگر چيزى يا مقام و عنوانى تماما و فى نفسه مورد ادعا و تصاحب دو نفر قرار گيرد نظر بمحال بودن اجتماع ضدين نميتوان ادعاى هر دو نفر را صحيح دانست.

مثلا اگر دو نفر (در زمان واحد) هر يك جداگانه ادعاى مالكيت ششدانگ خانه‏اى را داشته باشند و يا ادعاى رياست يك كارخانه و يا مديريت شركتى را بكنند نميتوان سخن هر دو را صحيح دانست زيرا ششدانگ خانه يا مال اولى است و يا متعلق بدومى است و رئيس كارخانه و مدير شركت نيز يكى از آندو تن خواهد بود و هر دو نفر در ادعاى خود صادق نميباشند (1) .

اكنون پس از تمهيد اين مقدمات به بيان مطلب مى‏پردازيم.

اختلافى كه پس از رحلت رسول اكرم در ميان امت اسلام بوجود آمد (اگر چه اين اختلاف در زمان حيات آنحضرت نيز بالقوه وجود داشته است) مسأله خلافت و جانشينى پيغمبر صلى الله عليه و آله بود بعقيده تشيع خليفه بلا فصل على عليه السلام است و بعقيده تسنن ابو بكر اولين جانشين پيغمبر است يعنى على عليه السلام مدعى بود كه مقام امامت منصب الهى است و رسول اكرم صلى الله عليه و آله بامر الهى مرا بجانشينى خود تعيين و معرفى نموده است ابو بكر نيز بنا بعقيده خود و بحكم اجماع سقيفه اين مقام را حق خود ميدانست!و ما قبلا ضمن تمهيد مقدمات ثابت كرديم كه بنا بمحال بودن اجتماع ضدين نميشود ادعاى هر دو نفر صحيح باشد و ناچار يكى از آن دو در ادعاى خود كاذب بوده و در نتيجه خلافت بلا فصل حق او نخواهد بود و اين مسأله مانند يك مسأله رياضى حل شده است كه دو جواب مختلف پيدا كرده است يعنى بعقيده تشيع خليفه بلا فصل على عليه السلام بوده و ابو بكر در دعوى خود كاذب است و بعقيده تسنن ابو بكر بحكم اجماع خليفه اول ميباشد.آنانكه اندك اطلاعى از رياضيات مقدماتى دارند ميدانند كه در حل مسائل رياضى براى حصول اطمينان از صحت حل آن پس از بدست آوردن جواب مسأله آنرا با مفروضات مسأله تطبيق و عمل ميكنند اگر درست در آمد حل آن مسأله صحيح بوده و الا غلط ميباشد.

 





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

رد دلائل اهل سنت

رد دلائل اهل سنت

أفمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون؟

(سوره يونس آيه 35)

اگر چه هر يك از استدلالات گذشته در فصول پيشين براى اثبات خلافت بلا فصل على عليه السلام كافى بنظر ميرسد ولى براى اتمام حجت و تكميل مباحث قبلى در اين فصل نيز برد پاره‏اى از دلائل اهل سنت كه سست‏تر از تار عنكبوت است اشاره ميشود تا حقيقت امر براى طالبان حق روشن گردد.

دليل يكمـچون ابو بكر نسبت برسول خدا فداكارى كرده و هنگام هجرت با او سفر كرده و مصاحب او و رفيق غار بود لذا از روى در قرآن نام برده شده و اين فضيلت دليل شايستگى او بر خلافت ميباشد.

رد دليل فوقـاولا چنانكه در فصل يكم اين بخش بثبوت رسيد امامت و جانشينى رسول خدا منشأ الهى دارد و امام بايد از جانب خدا تعيين شده و بوسيله پيغمبر بمردم ابلاغ گردد همانطوريكه برابر آيه تبليغ در غدير خم تعيين و ابلاغ گرديده است.

ثانيا مسافرت ابو بكر با آنحضرت طبق قرار قبلى نبوده بلكه تصادفا در راه باو برخورد كرده بود و طبرى در جزء سيم تاريخ خود مينويسد كه ابو بكر از عزيمت پيغمبر اطلاعى نداشت .

ثالثا نفس مصاحبت دليل فضيلت نميشود زيرا حضرت يوسف نيز در زندان عزيز مصر با دو نفر كافر كه بارباب انواع قائل بودند مصاحب بود كه در اينمورد خداوند از قول او فرمايد:يا صاحبى السجن ءارباب متفرقون خير ام الله‏الواحد القهار؟ (1) اى دو مصاحب و رفيق من آيا خدايان متفرق (كه شما قائليد) بهترند يا خداى يكتاى قاهر؟) پس ممكن است دو نفر هم كه با هم تضاد عقيده دارند با هم يار و مصاحب شوند.

 





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

در نفى امامت از غير على عليه السلام

در نفى امامت از غير على عليه السلام

ليس من اذنب يوما بامام كيف من اشرك دهرا و كفر؟

(از قصيده ملا مهر على خويى)

چنانكه در فصل يكم اين بخش بثبوت رسيد موضوع امامت موهبت و منصب الهى است و اين مقام بظالمين نميرسد زيرا خداوند در برابر تقاضاى حضرت ابراهيم كه عرض كرد از ذريه من هم امامانى قرار بده فرمود:لا ينال عهدى الظالمين (1) يعنى عهد من (امامت) بظالمين نميرسد و منظور از ظلم در اين آيه تنها ستم بديگرى نيست بلكه ظلم در برابر عدل و بمعناى وسيع آن بكار رفته است همچنانكه در تعريف عدل ميگويند قرار دادن هر چيزى در جاى خود او ظلم نيز قرار دادن هر چيزى در جاى غير خود ميباشد و بالاترين درجه آن شرك بت پرستى بجاى توحيد و خدا پرستى است كه خداوند فرمايد:ان الشرك لظلم عظيم و همچنين فرمايد:

الكافرون هم الظالمون.و چون خلفاى ثلاثه پيش از اسلام كافر و بت پرست بودند لذا جزو ظالمين محسوب شده و شايستگى امامت را نداشته‏اند بر خلاف على عليه السلام كه ايمان او از فطرت بوده و لحظه‏اى بت را سجده نكرده بود چنانكه شيخ سليمان بلخى از ابن سعد روايت ميكند كه آنحضرت هرگز در كوچكى بتها را نپرستيد و بهمين جهت در باره او گويند كرم الله وجههـلم يعبد الاوثان قط فى صغره و من ثمة يقال فيه كرم الله وجهه (2) .

همچنين ابن مغازلى شافعى بسند خود از عبد الله بن مسعود نقل ميكند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود دعاى ابراهيم كه بخداوند عرض كرد:و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (3) . (و من و فرزندانم را از بت پرستى دور گردان) شامل حال من و على شد كه هيچيك از ما بت را سجده نكرديم در نتيجه خداوند مرا نبى و على را وصى قرار داد (4) .ممكن است اعتراض گردد و گفته شود كه خلفا پس از تشرف بدين اسلام از كفر و شرك خارج شده و موحد گشتند و در اينصورت جزو ظالمين نميباشند.

پاسخ اينست كه اولا صيغه لا ينال در آيه لا ينال عهدى الظالمين فعل مستقبل منفى است و شامل تمام اوقات و ازمنه آينده است و اگر استثنائى در كار باشد دخول آن در حكم مستثنى منه واجب است چنانچه از كفر زمان پيش از اسلام خلفاء صرف نظر شود در اينصورت آيه مباركه بدين ترتيب گفته ميشد:لا ينال عهدى الظالمين الا بعد ترك الظلم.ولى چون استثنائى بر آن وارد نشده است بنا بر اين كسى يك لحظه هم كافر و ظالم باشد عهد خدا (امامت) باو نميرسد همچنانكه شاعر گويد:

ليس من اذنب يوما بامام‏ 
كيف من اشرك دهرا و كفر

ثانيا خلفاء پس از تشرف باسلام هم مرتكب ظلم بمعنى وسيع و عمومى آن شدند زيرا خداوند در سوره مائده فرمايد:

و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون.همچنين در آيه قبل از اين آيه مى‏فرمايد :

و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون.و باز در همان سوره ميفرمايد:

و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون (5) .

 





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

نظر رجال عامه و ديگران در باره على عليه السلام

نظر رجال عامه و ديگران در باره على عليه السلام

لو ان المرتضى ابدى محله لخر الناس طرا سجدا له (شافعى)

در دو فصل گذشته آيات و احاديثى چند در مورد ولايت و فضيلت على عليه السلام از كتب معتبره عامه نقل گرديد و هيچگونه استنادى بكتب و مدارك اماميه بعمل نيامد تا حقيقت امر بر همگان روشن شود و جاى مناقشه و مغالطه بر كسى باقى نماند در اين فصل نيز بعقيده و نظر شخصى بعضى از رجال و علماى اهل سنت در باره على عليه السلام اشاره مينمائيم.

ابن ابى الحديد دانشمند بزرگ معتزلى در اوائل شرح نهج البلاغه چنين ميگويد:

چه گويم در باره مردى كه دشمنانش بفضل و برترى او اقرار كردند و نتوانستند فضائل او را كتمان كنند و كوشش كردند كه بهر حيله و تدبيرى آن نور ايزدى را خاموش سازند لذا دست بتحريف حقائق زده و در صدد عيب جوئى در آمدند و در تمام منابر او را لعن كردند و مداحان آنحضرت را ارعاب نموده و بلكه محبوس و مقتول ساختند و از نقل هر گونه حديث و روايتى كه متضمن فضيلت و بلند آوازى او بود مانع شدند!اما هر كارى كردند بر عظمت و علو مقام او افزوده گشت همچنانكه مشك را هر قدر پوشيده دارند عطرش آشكار گردد و آفتاب را با كف دست نتوان مستور نمود و روز روشن را اگر چشمى (در اثر نابينائى) نبيند چشمهاى ديگر آنرا ادراك نمايند.و چه گويم در حق مردى كه هر گونه فضيلتى بدو منسوب و او رئيس فضائل و چشمه جوشان آنها است و تمام مناقب را زينت و شرافت باو است و هر كس هر چه از علوم و دانشها اكتساب كرده باشد از خرمن علوم او خوشه چينى‏كرده است و معلوم است كه اشرف علوم و دانشها علم الهى است زيرا شرف علم بشرف معلوم است و اين علم الهى از كلمات حكيمانه آنحضرت اقتباس شده و نقل گرديده و ابتداء و انتهايش از او است.

گروه معتزله كه اهل توحيد و عدل و ارباب نظرند بزرگانشان مانند و اصل بن عطا شاگرد ابو هاشم است و ابو هاشم نيز شاگرد پدرش محمد حنفيه بوده و محمد نيز پسر على عليه السلام است كه از درياى بيكران علوم آنجناب استفاده كرده است.و اما طائفه اشعريه اين گروه نيز در علوم خود منسوب به ابو الحسن اشعرى بوده و او هم شاگرد ابو على جبائى است كه خود يكى از مشايخ معتزله است و در هر حال هر دو فرقه از آنحضرت كسب دانش كرده‏اند و اماميه و زيديه هم كه انتسابشان به آنحضرت ظاهر و آشكار است.

و از جمله علوم علم فقه است و هر فقيهى كه در اسلام است خوشه چين خرمن فقاهت او است،فقهاى حنفى مانند ابو يوسف و محمد و غير آنها از ابو حنيفه اخذ فقه كرده‏اند و اما شافعى كه فقيه بزرگى است فقه را از محمد بن حسن آموخته و فقه او نيز بابو حنيفه برگشت ميكند.

و اما احمد بن حنبل فقه را از شافعى آموخته و در اينصورت فقه او نيز بابو حنيفه بر ميگردد و ابو حنيفه خود از شاگردان حضرت صادق عليه السلام است و فقه آنجناب نيز بوسيله پدرانش بعلى عليه السلام منتهى ميشود.

و اما مالك بن انس از ربيعة الرأى و او نيز از عكرمه،عكرمه هم از عبد الله بن عباس اخذ فقه نموده است و ابن عباس خود در خدمت على عليه السلام تلمذ نموده است (كه او را حبر امت گويند) و هنگاميكه باو گفتند علم تو نسبت بعلم پسر عمويت على عليه السلام بچه ميزان است گفت كنسبة قطرة من المطر الى البحر المحيط.مانند قطره بارانى نسبت بدرياى بى پايان (1) !ابن ابى الحديد پس از مدح و توصيف فراوان على عليه السلام از نظر فضائل نفسانى چون شجاعت و سخاوت و عبادت و ديگر صفات عاليه انسانى و سجاياى اخلاقى مينويسد چه بگويم در باره مردى كه بر تمام مردم بهدايت سبقت جست و بخدا ايمان آورده و او را پرستش نمود در حاليكه تمام مردم روى زمين سنگ را مى‏پرستيدند و منكر خالق بودند.هيچكس جز رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر آنحضرت در توحيد سبقت نگرفت و اكثر اهل حديث معتقدند كه او اول كسى است كه از پيغمبر تبعيت كرده و ايمان آورده است و جز عده قليلى در اين امر اختلاف نكرده‏اند و او خود فرمود انا الصديق الاكبر و انا الفاروق الاول اسلمت قبل اسلام الناس و صليت قبل صلواتهم.يعنى من صديق اكبر و فاروق اولم كه پيش از اسلام مردم اسلام آوردم و پيش از نماز آنها نماز خواندم. (2)

ابن ابى الحديد چند صفحه پس از نوشتن اين مطالب ميگويد:فلا ريب عندنا ان عليا عليه السلام كان وصى رسول الله صلى الله عليه و آله و ان خالف فى ذلك من هو منسوب عندنا الى العناد (3) .يعنى در نزد ما شكى نيست كه على عليه السلام وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است اگر چه كسى كه در نزد ما از اهل عناد باشد با اين امر مخالف باشد.همچنين ابن ابى الحديد در مدح على عليه السلام هفت قصيده طولانى و غرا سروده است كه به القصائد السبع العلويات معروف است در قصيده اولى كه مربوط بفتح خيبر است ضمن مذمت شيخين چنين گويد :

و ما انس لا انس اللذين تقدما 
و فرهما و الفرقد علما حوب‏ 
و للراية العظمى و قد ذهبا بها 
ملابس ذل فوقها و جلابيب‏ 
يشلهما من ال موسى شمر دل‏ 
طويل نجاد السيف اجيد يعبوب‏ 
يمج منونا سيفه و سنانه‏ 
و يلهب نارا غمده و الانابيب‏ 
عذرتكما ان الحمام لمبغض‏ 
و ان بقاء النفس للنفس محبوب‏ 
ليكره طعم الموت و الموت طالب‏ 
فكيف يلذ الموت و الموت مطلوب‏ 
دعا قصب العليا يملكها امروء 
بغير افاعيل الدنائة مقضوب‏ 
يرى ان طول الحرب و البؤس راحة 
و ان دوام السلم و الخفض تعذيب‏ 
فلله عينا من راه مبارزا 
و للحرب كأس بالمنية مقطوب‏ 
جواد علا ظهر الجواد و اخشب‏ 
تزلزل منه فى النزال الاخاشيب‏ 
و اصلت فيها مرحب القوم مقضبا 
جرازا به حبل الامانى مقضوب‏ 
فاشربه كأس المنية احوس‏ 
من الدم طعيم و للدم.شريب (4) .

 





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

احاديث نبوى در باره على عليه السلام

احاديث نبوى در باره على عليه السلام

انت اخى و وزيرى و وارثى و خليفتى من بعدى.

كفاية الطالب ص 205 (حديث نبوى)

همچنانكه در فصل گذشته آياتى كه در باره ولايت و برترى على عليه السلام نازل شده از كتب عامه استخراج و ثبت گرديد در اين فصل نيز اغلب باحاديث نبوى از كتب معتبره اهل سنت اشاره ميگردد تا هر گونه راه عذر و بهانه‏اى براى آنان مسدود باشد.

1ـحديث غدير:علماء و مفسرين از عامه و خاصه نوشته‏اند كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله موقع مراجعت از حجة الوداع در غدير خم توقف نموده و پس از ايراد خطبه بمردم فرمود آيا من نسبت بشما اولى بتصرف نيستم؟عرض كردند چرا فرمود من كنت مولاه فهذا على مولاه .يعنى هر كس كه من مولا و صاحب اختيار او هستم اين على مولاى او خواهد بود و بدين ترتيب او را بولايت و پيشوائى مردم منصوب گردانيد(1) .

2ـحديث منزلت:احمد بن حنبل و شيخ سليمان بلخى و ابن صباغ مالكى و ديگران نوشته‏اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بعلى عليه السلام فرمود:انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى (2) .

يعنى تو از من بمنزله هارونى از موسى جز اينكه پس از من پيغمبرى نخواهد بود،بحرانى در كتاب غاية المرام يكصد حديث از عامه و هفتاد حديث از خاصه دراينمورد نقل كرده است (3) .

3ـحديث يوم الانذار:رسول اكرم صلى الله عليه و آله در اوائل بعثت بفرمان خداى تعالى اقوام نزديك خود را جمع نموده و رسالت خويش را بآنان ابلاغ فرمود و در همان مجلس اعلام نمود كه هر كس از شما در پذيرفتن دعوت من سبقت جويد او پس از من جانشين من خواهد بود،از ميان تمام آنان فقط على عليه السلام دعوت آنحضرت را پذيرفت و رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:انت اخى و وزيرى و وارثى و خليفتى من بعدى (4) . (تو برادر و وزير و وارث من و جانشين من پس از من هستى) اين حديث از مهمترين احاديثى است كه در مورد خلافت على عليه السلام هر گونه عذر و بهانه را از ميان بر ميدارد زيرا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله خلافت على عليه السلام را توأم با نبوت خود در همان موقع ابلاغ فرموده است و اين مطلب تقريبا در تمام كتب تاريخ و تفسير و حديث اهل سنت ذكر شده است و در فصل سوم بخش يكم كتاب تا حدى در اينمورد توضيحات لازمه داده شده است .

4ـحديث ثقلين:در كتب معتبره عامه و خاصه با اختلاف كوچكى در كلمات و الفاظ نقل شده است كه هنگاميكه رحلت رسول اكرم نزديك شد فرمود:انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى و انهما لمن يفترقا حتى يردا على الحوض (5) . (من در ميان شما دو چيز بزرگ و وزين ميگذارم كتاب خدا و عترتم را و آندو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد گردند.)

حديث ثقلين از احاديث مسلم و قطعى است كه بسندهاى بسيار و عبارات مختلفى روايت شده و سنى و شيعه بصحتش اعتراف و اتفاق دارند و از اين حديث‏و امثال آن چند مطلب مهم استفاده ميشود:

1ـهمچنانكه قرآن تا قيامت در بين مردم باقى ميماند عترت پيغمبر نيز تا قيامت باقى خواهد ماند يعنى هيچ زمانى از وجود امام و رهبر حقيقى خالى نميگردد.

2ـپيغمبر اسلام بوسيله اين دو امانت بزرگ تمام احتياجات علمى و دينى مسلمين را تأمين نموده و اهل بيتش را بعنوان مرجع علم و دانش بمسلمين معرفى كرده و اقوال و اعمالشان را معتبر دانسته است.

3ـقرآن و اهل بيت نبايد از هم جدا شوند و هيچ مسلمانى حق ندارد از علوم اهل بيت اعراض كند و خودش را از تحت ارشاد و هدايت آنان بيرون نمايد.

4ـمردم اگر از اهل بيت اطاعت كنند و باقوال آنها تمسك جويند گمراه نميشوند و هميشه حق در نزد آنها است.

5ـجميع علوم لازمه و احتياجات دينى مردم در نزد اهل بيت موجود است و هر كس از آنها پيروى نمايد در ضلالت واقع نميشود و بسعادت حقيقى نائل ميگردد يعنى اهل بيت از خطاء و اشتباه معصومند و بواسطه همين قرينه معلوم ميشود كه مراد از اهل بيت و عترت تمام خويشان و اولاد پيغمبر نيست بلكه افراد معينى ميباشند كه از جهت علوم دين كامل باشند و خطاء و عصيان در ساحت وجودشان راه نداشته باشد تا صلاحيت رهبرى داشته باشند و آنها عبارتند از على عليه السلام و يازده فرزندش كه يكى پس از ديگرى بامامت منصوب شده‏اند (6) .

5ـحديث سفينة:از ابن عباس و ديگران نقل شده است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:مثل اهل بيتى مثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق (7).يعنى مثل خاندان من داستان كشتى نوح است هر كه سوار آن شد نجات يافت و هر كه تخلف نمود غرق گرديد.

محمد بن ادريس شافعى ضمن اشعار خود باين حديث اشاره كرده و گويد:

و لما رأيت الناس قد ذهبت بهم‏ 
مذاهبهم فى ابحر الغى و الجهل‏ 
ركبت على اسم الله فى سفن النجا 
و هم اهل بيت المصطفى خاتم الرسل‏ 
و امسكت حبل الله و هو ولاءهم‏ 
كما قد امرنا بالتمسك بالحبل.
 (8)

 





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

آيات نازله در باره على عليه السلام

آيات نازله در باره على عليه السلام

انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (سوره مائده آيه 55)

بنا بنقل مفسرين و مورخين عامه و خاصه آيات زيادى (بيش از سيصد آيه) در باره ولايت على عليه السلام و فضائل و مناقب آنحضرت در قرآن كريم آمده است كه نقل همه آنها از عهده اين كتاب خارج است لذا ما در اينجا فقط بنقل چند مورد از كتب معتبره اهل سنت اشاره مينمائيم كه جاى چون و چرا براى آنان باقى نماند.

1ـ آيه تبليغـابو اسحق ثعلبى در تفسير خود و طبرى در كتاب الولاية و ابن صباغ مالكى و همچنين ديگران نوشته‏اند كه آيه تبليغ يعنى آيه 67 سوره مائده يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك...در باره على عليه السلام نازل شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على را گرفت و فرمود:من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه.... (1)

چون در باره نزول اين آيه و جريان غدير خم در فصل ششم بخش يكم توضيحات كافى داده شده لذا در اينجا از تكرار آن صرفنظر ميشود.

2ـ آيه ولايتـعموم مفسرين و محدثين مانند فخر رازى و نيشابورى و زمخشرى و ديگران از ابن عباس و ابوذر و سايرين نقل كرده‏اند كه روزى سائلى در مسجد از مردم سؤال نمود و كسى چيزى باو نداد،على عليه السلام كه مشغول نماز و در حال ركوع بود با انگشت دست راست اشاره بسائل نمود و سائل متوجه شد وآمد انگشتر را از دست او خارج نمود و آيه انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (2) .نازل گشت يعنى ولى و صاحب اختيار شما فقط خدا و رسول او و مؤمنينى هستند كه نماز را بر پا ميدارند و در حال ركوع زكوة ميدهند. (اگر چه مؤمنين را بصيغه جمع آورده كه در حال ركوع صدقه ميدهند ولى در خارج مصداق واقعى آن منحصر بفرد بوده و على عليه السلام ميباشد،بعضى هم گفته‏اند چون ائمه ديگر نيز داراى مقام ولايت بوده و اولاد معصومين على عليه السلام ميباشند لذا بصيغه جمع قيد شده است.) .

در آنحال رسول اكرم صلى الله عليه و آله از سائل پرسيد آيا كسى بتو چيزى داد؟سائل ضمن اشاره بعلى عليه السلام عرض كرد اين انگشتر را او بمن داد (3) .

علماى اهل سنت با اينكه بنزول اين آيه در باره ولايت على عليه السلام اقرار دارند اما بعضى از آنها مانند ابن حجر و غيره در اينجا طفره رفته و ميگويند كلمه ولى بمعنى دوست و ناصر است نه بمعنى اولى بتصرف در صورتيكه از ظاهر كلام كاملا معلوم است كه ولى بمعنى زعيم و صاحب اختيار است زيرا آيه شريفه با انما كه افاده حصر ميكند شروع شده است يعنى صاحب اختيار و اولى بتصرف شما فقط خدا و رسول او و كسى است كه در حال ركوع صدقه داده است اگر ولى بمعنى دوست باشد انحصار آن بخدا و رسول او و شخص راكعى كه صدقه داده است بى معنى و دور از منطق خواهد بود چون در اينصورت مؤمنين جز خدا و رسول و على عليه السلام دوست ديگرى نخواهند داشت در حاليكه مؤمنين همه دوست و ناصر يكديگرند و دوستى چيزى نيست كه خداوند آنرا در انحصار خود و اوليائش قرار دهد،در اين مورد حسان بن ثابت حضرت امير عليه السلام را مدح كرده و چنين گويد:

فانت الذى اعطيت اذ كنت راكعا 
فدتك نفوس القوم يا خير راكع‏ 
فانزل فيك الله خير ولاية 
و بينها فى محكمات الشرايع
 (4)

 





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

بحثى در امامت

بحثى در امامت

لزوم وجود امام پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله بمنظور جانشينى آنحضرت براى رهبرى ملت اسلام بطوريكه اطاعت او بر تمام امت لازم و واجب باشد مورد تأييد فريقين خاصه و عامه است زيرا هيچ سازمان و اجتماعى بدون رياست و رهبرى نميتواند ببقاء خود ادامه دهد ولى بحث در اينست كه چه كسى بايد جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله شود و چه شرايط و خصوصياتى را داشته باشد و چه كسى او را بدين مقام منصوب سازد؟اهل سنت هر حكومتى را كه بوسيله يك فرد مسلمان مستقر گردد خلافت اسلامى دانسته و جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله را هم منتخب از طرف مردم ميدانند در نتيجه بعصمت خليفه قائل نبوده و خلافت اسلامى را در رديف حكومتهاى بشرى بشمار ميآوردند و فقط بطرز رفتار خلفاء و چگونگى اعمال آنها نظر دارند كه با مردم بعدل و داد رفتار نمايند!

اما بعقيده شيعه امامت منصب الهى بوده و تالى نبوت است و همچنانكه پيغمبر صلى الله عليه و آله از جانب خدا مبعوث شده است امام نيز بايد از ناحيه خدا تعيين گردد و علاوه بر داشتن افضليت نسبت بقاطبه مردم در كليه سجاياى اخلاقى و فضائل نفسانى،عصمت او هم در درجه اول شرايط لازمه است و اين مقام فوق تشخيص مردم است بنا بر اين اجماع و انتخاب مسلمين شرط امامت نيست و قبول و يا تسليم مسلمين نيز دليل امامت نميباشد اگر چه امام براى حفظ اساس دين بظاهر مجبوربتقيه و بيعت باشد.

البته لفظ امام را بمعنى لغوى آن بهر پيشوائى ميتوان گفت مانند امام جماعت (در نماز) حتى به پيشوايان كفر نيز اطلاق ميشود چنانكه خداوند در قرآن كريم فرمايد:فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم (1) .

ولى امامت در اصطلاح علم كلام و بمعنى مخصوص آن كه جانشينى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است عبارت از رياست عمومى الهيه است بر همه مردم در امور دنيا و دين كه بر تمام افراد امت متابعت از صاحب چنين مقامى لازم و واجب است،بعبارت ديگر امام و جانشين پيغمبر بايد رياست و رهبرى جامعه اسلامى را در سه جهت (از لحاظ حكومتـبيان معارف و احكام دينىـرهبرى و ارشاد حيات معنوى) بعهده بگيرد و پر واضح است كه چنين كسى بايد از جانب خداوند تعيين و منصوب گردد و مؤيد بالهامات ربانى باشد زيرا همچنانكه براى بوجود آمدن دينى پيغمبرى از طرف خداوند تعالى مبعوث ميشود براى حفظ و بقاى آن دين نيز تعيين و نصب امام از جانب خدا لازم و ضرورى ميباشد.

از جمله استدلالات شيعه بر صحت عقيده خود دليلى است معروف بدليل لطف كه چون نظام اجتماع بدون وجود قانون الهى مختل،و ميان افراد آن جامعه هرج و مرج پيدا ميشود لذا براى تعيين روابط افراد با يكديگر و همچنين براى تعيين وظايف و تكاليف دينى و اخلاقى آنها كه نتيجه‏اش رسيدن بسعادت جاودانى است خداوند از راه لطف پيغمبرى را بسوى آنان مبعوث ميكند تا افراد جامعه را در مسير تكامل مادى و معنوى هدايت نمايد چنانكه در قرآن كريم فرمايد:لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (2) .

يعنى خداوند بر مؤمنين (از راه لطف) احسان و اكرام نمود كه در ميان آنهاپيغمبرى را بر انگيخت كه بر آنان آيات او را ميخواند و آنها را (از شرك و پليدى و رذائل اخلاقى) تزكيه نموده و كتاب و حكمت يادشان ميدهد و اگر چه قبلا در گمراهى آشكارى بودند.

دليل لطف را اهل سنت نيز در باره پيغمبر قبول دارند اما در مورد امام آنرا نمى‏پذيرند در صورتيكه لطف خدا كامل است و هرگز ناقص و نا تمام نمى‏ماند بنا بر اين امام نيز بايد پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله از جانب خدا منصوب شود و پيغمبر در حال حيات او را بمردم معرفى كند چنانكه نزول آيه تبليغ در غدير خم روشنگر اين مطلب بوده و در فصول گذشته بدان اشاره گرديده است،خواجه نصير الدين طوسى در كتاب تجريد الاعتقاد گويد :الامام لطف فيجب نصبه على الله تعالى تحصيلا للغرض(3) .

علاوه بر دليل لطف آياتى در قرآن كريم وجود دارند كه ثابت ميكنند امامت و خلافت الهيه موهبت و منصب خدائى است و امام نيز بوسيله خداوند منصوب ميگردد از جمله آنها آيه‏هاى زير است:

اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة (4) ...هنگاميكه پروردگار تو بفرشتگان گفت من در روى زمين خليفه‏اى قرار ميدهم...

و اذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين (5) .

چون ابراهيم را پروردگارش بسخنانى آزمايش نمود (مانند افكندن او در آتش بدستور نمرود و هجرت از وطن و مأمور شدن بذبح اسمعيل و امثالهم) و ابراهيم آماده انجام و اتمام آنها گرديد خداوند باو فرمود كه من ترا (علاوه بر مقام نبوت) براى مردم امام قرار ميدهم عرض كرد اين امامت را ببعضى از اولاد من هم قرار بده خداوند فرمود عهد من (امامت) بستمكاران نميرسد.در اين دو آيه خداوند تصريح ميكند كه نصب امام و خليفه بدست خدا است و اين امامت هم بر اشخاص ظالم و ستمگر نميرسد و عدم ظلم امام عصمت او را ميرساند و اگر بعقيده اهل تسنن قرار باشد امام از طريق شورا و اجماع انتخاب شود جواب آيات فوق چيست؟

صاحب تفسير الميزان در ذيل تفسير آيه مزبور چنين مينويسد:

آنچه از آيات مختلفه قرآن در اين زمينه استفاده ميشود اينست كه هر كجا نامى از امامت برده شده هدايت هم بعنوان تفسير بدنبال آن ذكر گرديده است مثلا در داستان ابراهيم فرمايد :

و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين،و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا (6).

و ما بابراهيم اسحق را و يعقوب را (كه فرزند اسحق بود) بخشيديم و همه آنها را از نيكان و شايستگان قرار داديم و آنان را امامانى قرار داديم كه بامر ما مردم را هدايت نمايند .

و در جاى ديگر فرمايد:و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون(7) .

و از آنها (بنى اسرائيل) امامانى قرار داديم كه بفرمان ما هدايت ميكردند چون (بسختى‏هاى ناشى از نا فرمانى قوم) صبر كردند و بايات (معجزات) ما يقين داشتند.

بطوريكه ملاحظه ميشود در اين موارد (هدايت) بعنوان توضيح بعد از امامت ذكر شده و سپس آنرا مقيد بامر كرده و فرموده است يهدون بامرنا يعنى پيشوايان كه بامر ما هدايت ميكنند و از اينجا معلوم ميشود كه مقام امامت مقام هدايت مخصوصى است كه عبارت از هدايت بامر خدا بوده و يكنوع ولايت بر اعمال مردم است از نظر باطن كه توأم با هدايت ميباشد و منظور از هدايت در اينجا ايصال بمطلوب يعنى رسانيدن بمقصد است نه تنها راهنمائى و ارائه طريق كه كار پيغمبران و رسولان بلكه‏عموم مؤمنانى است كه از راه موعظه و نصيحت مردم را بسوى خدا دعوت ميكنند (8) .





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

عواطف على عليه السلام

عواطف على عليه السلام

و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم.(سوره فتح آيه 29)

بقاى هر اجتماعى بمحبت و جاذبه افراد وابسته است،محبت و عاطفه در قلب پاك و نفس سليم پرورش يابد و كسى كه واجد چنين صفات عاليه باشد در فكر ديگران بوده و حتى آسايش آنها را براحتى خود ترجيح ميدهد.على عليه السلام مظهر محبت و عاطفه بود او رنج ميكشيد و كار ميكرد و سر انجام مزد كار خود را صرف بيچارگان و درماندگان مى‏نمود.

على عليه السلام براى نيازمندان و ستمكشان پناهگاه بزرگى بود او پدر يتيمان و فرياد رس بيوه زنان و دستگير درماندگان و ياور ضعيفان بود،در زمان خلافت خود شبها از خانه بيرون ميآمد و در تاريكى شب خرما و نان براى مساكين و بيوه زنان مى‏برد و بصورت مرد نا شناس از در خانه آنها آذوقه و پول ميداد بدون اينكه كسى بشناسد كه اين مرد خير و نوع پرور كيست؟

على عليه السلام هر كجا يتيمى ميديد مانند پدرى مهربان دست نوازش بسر او ميكشيد و برايش خوراك و پوشاك ميداد.آنحضرت روزى در كوچه ميرفت زنى را ديد كه مشك آب بر دوش گرفته و بخانه مى‏برد و از سنگينى مشك ناراحت بود،على عليه السلام مشك را از زن گرفت و بمنزل وى رسانيد و از طرز معيشت زن جويا شد،آنزن بدون اينكه او را بشناسد گفت شوهرم از جانب على بمأموريت جنگى رفت و بشهادت رسيد و من از روى ناچارى براى تهيه معاش خود و بچه‏هايم بخدمتگزارى مردم پرداختم.على عليه السلام از شنيدن اين سخن خاطر مباركش ديگر گونه شد و شب را با ناراحتى بسر برد چون صبح شد زنبيلى از آرد و خرما برداشت و بخانه آنزن رفت و گفت من همان كسى هستم كه در آوردن مشك آب بتو كمك كردم زن آذوقه را گرفت و از او تشكر نمود و گفت خدا ميان من و على حكم كند كه فرزندان من يتيم و بى غذا مانده‏اند على عليه السلام وارد خانه شد و فرمود من براى خدمت تو و كسب ثواب حاضر هستم من كودكان ترا نگه ميدارم و تو نان بپز آن زن مشغول پختن نان شد و على عليه السلام هم كودكان يتيم را روى زانوى خود نشانيد و در حاليكه اشك از چشمان مباركش فرو ميغلطيد خرما بدهان آنها ميگذاشت و ميفرمود اى بچه‏هاى من،اگر على نتوانسته است بكار شما برسد او را حلال كنيد كه وى تعمدى نداشته است،چون تنور روشن شد و حرارت آن بصورت مبارك آنجناب رسيد پيش خود گفت اى على گرمى آتش را بچش و از حرارت آتش دوزخ بيمناك باش اينست سزاى كسى كه از حال يتيمان و بيوه زنان بى خبر باشد!

در اينموقع زن همسايه وارد شد و حضرت را شناخت و بصاحب خانه گفت واى بر تو اين على است كه تو او را بكار وا داشته‏اى!آنزن پيش على عليه السلام شتافت و عرض كرد چقدر زن بيشرم باشم كه چنين گستاخى نموده و امير المؤمنين را بكار وا داشته‏ام از تقصير من در گذر .على عليه السلام فرمود ترا در اينكار تقصيرى نيست بلكه وظيفه من است كه بايد بكار يتيمان و بيوه زنان رسيدگى كنم (1) .

 





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

عدالت و حقيقت خواهى على عليه السلام

عدالت و حقيقت خواهى على عليه السلام

فان فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق (نهج البلاغهـاز كلام 15)

على عليه السلام مرد حق و عدالت بود و در اين امر بقدرى شدت عمل بخرج ميداد كه فرزند دلبند خود را با سياه حبشى يكسان ميديد،آنحضرت از عمال خود باز جوئى ميكرد و ستمگران را مجازات مينمود تا حق مظلومين را مسترد دارد بدينجهت فرمود:بينوايان ضعيف در نظر من عزيز و گردنكشان ستمگر پيش من ضعيفند.حكومت على عليه السلام بر پايه عدالت و تقوى و مساوات و مواسات استوار بود و در مسند قضا جز بحق حكم نميداد و هيچ امرى و لو هر قدر خطير و عظيم بود نميتوانست رأى و انديشه او را از مسير حقيقت منحرف سازد.على عليه السلام خود را در برابر خدا نسبت برعايت حقوق بندگان مسئول ميدانست و هدف او برقرارى عدالت اجتماعى بمعنى واقعى و حقيقتى آن بود و محال بود كوچكترين تبعيضى را حتى در باره نزديكترين كسان خود اعمال نمايد چنانكه برادرش عقيل هر قدر اصرار نمود نتوانست چيزى اضافه بر سهم مقررى خود از بيت المال مسلمين از آنحضرت دريابد و ماجراى قضيه آن در كلام خود آنجناب آمده است كه فرمايد:و الله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا و اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من القى الله و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى‏ء من الحطام.. .

بخدا سوگند اگر شب را (تا صبح) بر روى خار سعدان (كه به تيزى مشهور است) به بيدارى بگذرانم و مرا (دست و پا بسته) در زنجيرها بر روى آن خارهابكشند در نزد من بسى خوشتر است از اينكه در روز قيامت خدا و رسولش را ملاقات نمايم در حاليكه به بعضى از بندگان (خدا) ستم كرده و از مال دنيا چيزى غصب كرده باشم و چگونه بخاطر نفسى كه با تندى و شتاب بسوى پوسيدگى برگشته و مدت طولانى در زير خاك خواهد ماند بكسى ستم نمايم؟

و الله لقد رأيت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا...

بخدا سوگند (برادرم) عقيل را در شدت فقر و پريشانى ديدم كه مقدار يكمن گندم (از بيت المال) شما را از من تقاضا ميكرد و اطفالش را با مويهاى ژوليده و كثيف ديدم كه صورتشان خاك آلود و تيره و گوئى با نيل سياه شده بود و (عقيل ضمن نشان دادن آنها بمن) خواهش خود را تأكيد ميكرد و تقاضايش را تكرار مينمود و من هم بسخنانش گوش ميدادم و (او نيز) گمان ميكرد دينم را بدو فروخته و از او پيروى نموده و روش خود را رها كرده‏ام!

فاحميت له حديدة ثم ادنيتها من جسمه ليعتبر بها!...

پس قطعه آهنى را (در آتش) سرخ كرده و نزديك تنش بردم كه عبرت گيرد!از درد آن مانند بيمار شيون و فرياد زد و نزديك بود كه از حرارت آن بسوزد (چون او را چنين ديدم) گفتم اى عقيل مادران در عزايت گريه كنند آيا تو از پاره آهنى كه انسانى آنرا براى بازيچه و شوخى گداخته است ناله ميكنى ولى مرا بسوى آتشى كه خداوند جبار آنرا براى خشم و غضبش افروخته است ميكشانى؟آيا تو از اين درد كوچك مينالى و من از آتش جهنم ننالم؟

و شگفت‏تر از داستان عقيل آنست كه شخصى (اشعث بن قيس كه از منافقين بود) شبانگاه با هديه‏اى كه در ظرفى نهاده بود نزد ما آمد (و آن هديه) حلوائى بود كه از آن اكراه داشتم گوئى بآب دهن مار و يا باقى آن خمير شده بود بدو گفتم آيا اين هديه است يا زكوة و صدقه است؟و صدقه كه بر ما اهل بيت حرام است گفت نه صدقه است و نه زكوة بلكه هديه است!

 





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

خوراك و پوشاك على عليه السلام

خوراك و پوشاك على عليه السلام

ألا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه. (نهج البلاغه از نامه 45)

اگر على عليه السلام را در خوراك و پوشاك با ديگران قياس كنند كسى را نميتوان يافت كه در اينمورد همانند او باشد،زيرا خوراك آنحضرت بسيار ساده و كم و بطور كلى نان جوينى بود كه سبوس آنرا پاك نميكردند و در مدت خلافتش حتى مقدار سابق هم بحد اقل خود رسيد .

على عليه السلام هرگز دو خورشت يكجا صرف نكرد چنانكه در شب شهادتش نيز بدخترش ام كلثوم كه براى او نان و شير و نمك فراهم كرده بود فرمود مگر نميدانى پدرت تا كنون بيش از يك غذا نخورده است؟شير را بردار و همين نان و نمك كافى است!حضرت باقر عليه السلام فرمود بخدا سوگند شيوه على عليه السلام چنان بود كه مانند بندگان غذا ميخورد و بر زمين مى‏نشست،دو پيراهن سنبلانى ميخريد و غلامش را مخير مينمود كه بهترين آنها را بردارد و خود آنديگرى را مى‏پوشيد و اگر آستين و يا دامنش بلندتر بود آنرا قطع ميكرد.در مدت پنج سال خلافتش آجرى روى آجر نگذاشت و طلا و نقره‏اى نيندوخت بمردم نان گندم و گوشت ميخورانيد و خود بمنزلش ميرفت و نان جو با سركه ميخورد و هر گاه با دو كار خدا پسند روبرو ميشد سخت‏ترين آنها را انتخاب ميكرد و هزار بنده از دسترنج خود آزاد كرد كه در آن دستش خاك آلود و صورتش عرق ريخته بود و كسى را تاب و توان كردار او نبود (1) .ابن جوزى مينويسد روزى عبد الله بن رزين بخانه على عليه السلام رفت و ديد آنحضرت كمى گوشت و آرد جو با آب مخلوط كرده و در كاسه‏اى ميجوشاند!عبد الله عرض كرد يا امير المؤمنين اين چه غذائى است كه شما ميخوريد؟شما خليفه مسلمين هستيد و تمام بيت المال در دست شما است و شما مجازيد كه باندازه سد جوع از اغذيه قوى طعام بخوريد.على عليه السلام فرمود براى والى مسلمين بيش از اين جائز نيست!

عبد الله بن ابى رافع گويد روز عيد بخدمت على عليه السلام رفتم انبانى كه مهر شده بود نزدش آوردند و در داخل آن نان جوين خشگ و كوبيده بديدم كه آنحضرت از آن تناول فرمود،عرض كردم يا امير المؤمنين اين انبان را براى چه مهر ميكنيد؟فرمود:خفت هذين الولدين ان يلينا بسمن او زيت.يعنى براى آن مهر ميكنم كه ميترسم اين دو فرزندم (حسنين عليهما السلام) آنرا با روغن و يا زيت نرمش كنند!

و هر وقت نان و خورشى خواستى بسركه و يا نمك اكتفاء كردى و اگر از اين برتر خواستى بسبزى و يا كمى شير شتر قناعت نمودى و گوشت بسيار كم ميخورد و ميفرمود:لا تجعلوا بطونكم مقابر الحيوانـشكمهايتان را گورستان حيوانات قرار ميدهيد(2) .

در كتاب ذخيرة الملوك است كه على عليه السلام در مسجد كوفه معتكف بود موقع افطار عربى نزد آنحضرت آمد على عليه السلام از انبان نان جو كوبيده شده در آورد و مقدارى بعرب داد عرب آنرا نخورد و بگوشه عمامه‏اش بست و آمد بخانه حسنين عليهما السلام و با آنها غذا خورد و گفت در مسجد مرد غريبى ديدم كه جز اين نان كوبيده جو چيزى نداشت و دلم برايش سوخت كمى از اين غذا براى او ببرم كه بخورد!حسنين عليهما السلام گريه كردند و گفتند او پدر ما امير المؤمنين عليه السلام است كه با اين رياضت با نفسش مجاهدت ميكند (3) .

 





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

فصاحت و بلاغت على عليه السلام

فصاحت و بلاغت على عليه السلام

اما الفصاحة فهو (على عليه السلام) امام الفصحاء و سيد البلغاء و عن كلامه قيل دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقين.

(ابن ابى الحديد)

نطق آدمى از نظر علم منطق فصل مميز انسان از حيوانات ديگر است كه خداوند بحكمت بالغه خويش آنرا وسيله امتياز او قرار داده است چنانكه فرمايد:خلق الانسان علمه البيان (1) .

گوهر نفس كه حقيقت آدمى است با سخنورى تجلى كند و بقول سعدى:

تا مرد سخن نگفته باشد 
عيب و هنرش نهفته باشد

و بهمين جهت خود امام فرمايد:المرء مخبوء تحت لسانه.يعنى مرد در زير زبانش نهفته است،و هر قدر شيوائى و رسائى سخن بيشتر باشد تأثيرش در شنونده بطور مطلوب خواهد بود.

در دوران جاهليت مقارن ظهور اسلام در عربستان فصحائى مانند امرء القيس و غيره كه اشعار سحر انگيز ميسرودند وجود داشتند ولى فصاحت كلام على عليه السلام همه فصحاى عرب را بتحير و تعجب وا داشت و بالاتفاق در برابر كلام او درمانده شده و او را امير سخن ناميدند.

ابن ابى الحديد گويد او پيشواى فصحاء و استاد بلغاء است و در شأن كلامش گفته‏اند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء فن خطابه و سخنورى را از سخنان و خطب او آموخته‏اند و اضافه ميكند كه براى اثبات درجه‏اعلاى فصاحت و بلاغت او همين نهج البلاغه كه من بشرحش اقدام مينمايم كافى است كه هيچ يك از فصحاى صحابه يك عشر آن حتى نصف عشر آنرا نمى‏توانند تدوين كنند (2) .

باز در جاى ديگر درباره فصاحت و بلاغت كلام على عليه السلام گويد:

عجبا كسى در مكه متولد شود و در همان شهر بزرگ گردد و بدون تماس و ملاقات با حكيم و دانشمند و اديبى بقدرى در سخنورى مهارت داشته باشد كه گوئى عالم الفاظ تسخير شده اوست و هر چه را اراده كند بفصيح‏ترين وجهى بيان ميكند.

علامه فقيد سيد هبة الدين شهرستانى در كتاب (ما هو نهج البلاغة؟) كه تحت عنوان نهج البلاغه چيست؟بفارسى ترجمه شده چنين مينويسد:

شخصى از يك دانشمند مسيحى بنام (امين نخله) خواست كه چند كلمه از سخنان على عليه السلام را برگزيند تا وى در كتابى گرد آورده و منتشر سازد دانشمند مزبور در پاسخ وى چنين نوشت :

از من خواسته‏اى كه صد كلمه از گفتار بليغ‏ترين نژاد عرب (ابو الحسن) را انتخاب كنم تا تو آنرا در كتابى منتشر سازى،من اكنون دسترس بكتابهائى كه چنين نظرى را تأمين كند ندارم مگر كتابهائى چند كه از جمله نهج البلاغه است.

 





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

سخاوت و ايثار على عليه السلام

سخاوت و ايثار على عليه السلام

اذا جادت الدنيا عليك فجد بها على الناس طرا انها تتقلب فلا الجود يفنيها اذا هى اقبلت و لا البخل يبقيها اذا هى تذهب (على عليه السلام)

سخاوت از طبع كريم خيزد و محبت و جاذبه را ميان افراد اجتماع برقرار ميسازد،شخص سخى هر عيبى داشته باشد در انظار عموم مورد محبت است.

على عليه السلام در سخاوت مشهور و كعبه آمال مستمندان و بيچارگان بود هر كسى را فقر و نيازى ميرسيد دست حاجت پيش على عليه السلام مى‏برد و آنحضرت با نجابت و اصالتى كه در فطرت او بود حاضر نميشد آبروى سائل ريخته شود.

حارث حمدانى دست نياز پيش على عليه السلام برد،حضرت فرمود آيا مرا شايسته پرسش دانسته‏اى؟

عرض كرد بلى يا امير المؤمنين،على عليه السلام فورا چراغ را خاموش كرد و گفت اين عمل براى آن كردم كه ترا در اظهار مطلب خفت و شكستى نباشد.

روزى مستمندى بعلى عليه السلام وارد شد و وجهى تقاضا كرد،على عليه السلام بعامل خود فرمود او را هزار دينار بدهد عامل پرسيد از طلا باشد يا نقره؟فرمود براى من فرقى ندارد هر كدام كه بدرد حاجتمند بيشتر ميخورد از آن بده.

 





ادامه مطلب ...

[ چهارشنبه 17 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

شجاعت و هيبت على عليه السلام

شجاعت و هيبت على عليه السلام

انا وضعت فى الصغير بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون و ربيعة و مضر.

(نهج البلاغه خطبه قاصعه)

صفت شجاعت يكى از اركان اصلى فضائل نفسانى است و عبارت است از عدم تزلزل نفس در امور خطيره و هولناك،و مظهر تام و مصداق حقيقى آن وجود على عليه السلام بود.

اگر چه در فصول پيشين ضمن شرح خدمات نظامى آنجناب چه در غزوات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و چه در جنگهاى دوران خلافتش (جنگهاى جمل و صفين و نهروان) شمه‏اى از هيبت و شجاعت او نگارش گرديد ليكن هر چه در اينمورد گفته و نوشته شود اندكى از بسيار و يكى از هزار بيشتر نخواهد بود.

بنا بنقل مورخين رنگ على (ع) گندمگون،چشمان مباركش درشت و جذاب،ابروانش پيوسته و پر پشت،دندانهايش محكم و سفيد و چون مرواريد بود.دست و بازو و ساعد بى نهايت قوى و گوشت آن پيچيده و محكم و در تمام عرب بسطبرى بازو و محكمى عضلات مشهور بود چنانكه گوئى گوشت و پوست و استخوان آنرا كوبيده و آنگاه دست بازو و ساعد ساخته‏اند.

على عليه السلام متوسط القامه بود و تمام گوشت بدن او ورزيده و محكم و چون آهن صلب بنظر ميآمد و بطور كلى آنحضرت در اعتدال مزاج و رشد جسمانى و در نهايت نيرومندى بود.مورخين عموما معتقدند كه شجاعت و زورمندى على عليه السلام در تمام عرب منحصر بفرد بود،پدرش ابو طالب او را با جوانان عرب بكشتى وا ميداشت و آنحضرت با اينكه از جهت سن خيلى كوچكتر از آنان بود ولى با سرعت عجيبى آنها را بر زمين ميزد.از زبير بن عوام نقل كرده‏اند كه قسم ياد كرد و گفت در هيچيك از جنگها از هيچ شجاعى نترسيدم مگر در مقابل على عليه السلام كه از شدت وحشت خود را گم ميكردم.و اين تنها زبير نبود كه از مقابله با او وحشت مينمود بلكه تمام قهرمانان نيرومند و مردان رزم از تصور مقابله با او بوحشت افتاده و در برابرش عرض اندام نميكردند چه خوب گفته شاعر:

اغمد السيف متى قابله‏ 
كل من جرد سيفا و شهر (1)

 





ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

علم و حكمت على عليه السلام

علم و حكمت على عليه السلام

ان ههنا لعلما جما (على عليه السلام)

در مورد علم امام و پيغمبر عقايد مردم مختلف است گروهى معتقدند كه علم آنان محدود بوده و در اطراف مسائل شرعيه دور ميزند و جز خدا كسى از امور غيبى آگاه نميباشد زيرا آياتى در قرآن وجود دارد كه مؤيد اين مطلب است من جمله خداوند فرمايد:

و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو)

(1) كليدهاى خزائن غيب نزد خدا است و جز او كسى بدانها آگاه نيست) و همچنين فرمايد: (و ما كان الله ليطلعكم على الغيب) (2) و خداوند شما را بر غيب آگاه نسازد) در برابر اين گروه جمعى نيز آنها را بر همه امور اعم از تكوينى و تشريعى آگاه دانند و عده‏اى هم كه مانند اهل سنت بعصمت امام قائل نمى‏باشند امام را مانند ديگر پيشوايان دانسته و گويند ممكن است او چيزى را نداند در حاليكه اشخاص ديگر از آن آگاه باشند همچنانكه عمر در پاسخ زنى كه او را مجاب كرده بود گفت. (كلكم افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال) (3) همه شما از عمر دانشمندتريد حتى زنهاى پشت پرده) .

 





ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

ايمان و عبادت على عليه السلام

ايمان و عبادت على عليه السلام

لم اعبد ربا لم اره.(على عليه السلام)

حقيقت عبادت تعظيم و طاعت خدا و چشم پوشى از غير اوست،بزرگترين فضيلت نفس ستايش مقام الوهيت و تقرب جستن بساحت قدس ربوبى است،عبادت اگر با شرايط خاص خود انجام شود مقام بسيار بزرگ و افتخار آميزى است چنانكه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بوسيله كلمه عبد تجليل شده و قبل از عنوان رسالت عبوديت او قيد گرديده است:

اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

براى سير مراتب كمال بهترين وسيله پيشرفت،تهذيب و تزكيه نفس است كه راه عملى آن با عبادت حقيقى صورت ميگيرد.انجام عبادت تنها براى رفع تكليف نيست بلكه وسيله نمو عقل،و موجب تعديل و تنظيم قواى وجودى است كه نفس را از آلودگيهاى مادى باز ميدارد،بهترين وجه عبادت انجام امرى است كه بدون ريا و سمعه بوده و صرفا براى خدا باشد و در اين شرايط است كه صفت تقوى ظهور ميكند و بدون آن انجام عبادات مقبول نيفتد.

تقوى و ورع انحراف از جهان مادى و فانى بوده و توجه بعالم روحانيت و بقاء است و ايمانيكه بزيور تقوى آراسته شود ايمان حقيقى است و در اثر اخلاص در عبادات،شخص را بمرحله يقين ميرساند.

با توجه بنكات معروضه،على عليه السلام در ايمان و تقوى و زهد و عبادت و يقين منحصر بفرد بود در اينمورد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:لو ان السموات و الارض وضعتا فى كفة و وضع ايمان على فى كفة لرجح ايمان على (1) .

 





ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

شهادت على عليه السلام

شهادت على عليه السلام

تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى ...

(نداى آسمانى)

على عليه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت بكوفه در صدد حمله بشام بر آمد و حكام ايالات نيز در اجراى فرمان آنحضرت تا حد امكان به بسيج پرداخته و گروههاى تجهيز شده را بخدمت وى اعزام داشتند.

تا اواخر شعبان سال چهلم هجرى نيروهاى اعزامى از اطراف وارد كوفه شده و باردوگاه نخيله پيوستند،على عليه السلام گروههاى فراهم شده را سازمان رزمى داد و با كوشش شبانه روزى خود در مورد تأمين و تهيه كسرى ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را بعمل آورد،فرماندهان و سرداران او هم كه از رفتار و كردار معاويه و مخصوصا از نيرنگهاى عمرو عاص دل پر كينه داشتند در اين كار مهم حضرتش را يارى نمودند و بالاخره در نيمه دوم ماه مبارك رمضان از سال چهلم هجرى على عليه السلام پس از ايراد يك خطابه غراء تمام سپاهيان خود را بهيجان آورده و آنها را براى حركت بسوى شام آماده نمود ولى در اين هنگام خامه تقدير سرنوشت ديگرى را براى او نوشته و اجراى طرح وى را عقيم گردانيد.

فراريان خوارج،مكه را مركز عمليات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان باسامى عبد الرحمن بن ملجم و برك بن عبد الله و عمرو بن بكر در يكى از شبها گرد هم آمده واز گذشته مسلمين صحبت ميكردند،در ضمن گفتگو باين نتيجه رسيدند كه باعث اين همه خونريزى و برادر كشى،معاويه و عمرو عاص و على عليه السلام ميباشند و اگر اين سه نفر از ميان برداشته شوند مسلمين بكلى آسوده شده و تكليف خود را معين مى‏كنند،اين سه نفر با هم پيمان بستند و آنرا بسوگند مؤكد كردند كه هر يك از آنها داوطلب كشتن يكى از اين سه نفر باشد عبد الرحمن بن ملجم متعهد قتل على عليه السلام شد،عمرو بن بكر عهده‏دار كشتن عمرو عاص گرديد،برك بن عبد الله نيز قتل معاويه را بگردن گرفت و هر يك شمشير خود را با سم مهلك زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد نقشه اين قرار داد بطور محرمانه و سرى در مكه كشيده شد و براى اينكه هر سه نفر در يكموقع مقصود خود را انجام دهند شب نوزدهم ماه رمضان را كه شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بيدار ميمانند براى اين منظور انتخاب كردند و هر يك از آنها براى انجام ماموريت خود بسوى مقصد روانه گرديد،عمرو بن بكر براى كشتن عمرو عاص بمصر رفت و برك بن عبد الله جهت قتل معاويه رهسپار شام شد ابن ملجم نيز راه كوفه را پيش گرفت.

برك بن عبد الله در شام بمسجد رفت و در ليله نوزدهم در صف يكم نماز ايستاد و چون معاويه سر بر سجده نهاد برك شمشير خود را فرود آورد ولى در اثر دستپاچگى شمشير او بجاى فرق معاويه بر ران وى اصابت نمود.

معاويه زخم شديد برداشت و فورا بخانه خود منتقل و بسترى گرديد و ضارب را نيز پيش او حاضر ساختند،معاويه گفت تو چه جرأتى داشتى كه چنين كارى كردى؟

برك گفت امير مرا معاف دارد تا مژده دهم:معاويه گفت مقصودت چيست؟برك گفت همين الان على را هم كشتند:معاويه او را تا تحقيق اين خبر زندانى نمود و چون صحت آن معلوم گرديد او را رها نمود و بروايت بعضى (مانند شيخ مفيد) همان وقت دستور داد او را گردن زدند.

چون طبيب معالج زخم معاويه را معاينه كرد اظهار نمود كه اگر امير اولادى نخواهد ميتوان آنرا با دوا معالجه نمود و الا بايد محل زخم با آهن گداخته داغ گردد،معاويه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و دو پسر (يزيد و عبد الله) براى من‏كافى است(1) .

عمرو بن بكر نيز در همان شب در مصر بمسجد رفت و در صف يكم بنماز ايستاد اتفاقا در آنشب عمرو عاص را تب شديدى رخ داده بود كه از التهاب و رنج آن نتوانسته بود بمسجد برود و به پيشنهاد پسرش قاضى شهر را براى اداى نماز جماعت بمسجد فرستاده بود!

 





ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

جنگ نهروان


و الله لا يفلت منهم عشرة و لا يهلك منكم عشرة. 

(نهج البلاغهـكلام 58) 

پس از آنكه على عليه السلام در اواخر صفر سال 38 از صفين بكوفه مراجعت فرمود تا روز شهادت آنحضرت مدت دو سال و چند ماه فاصله بود ولى اين مدت كوتاه بقدرى در آزردگى خاطر مبارك على عليه السلام مؤثر واقع شد كه شرح آن قابل تقرير نميباشد،شكست‏هاى پى در پى از همه طرف روح آن بزرگوار را آزرده و قلبش را رنجه كرد. 

تأثر و رنج على (ع) از معاويه و حيله‏گريهاى عمرو عاص نبود بلكه رنج و تأسف او از بيوفائى و احمقى و خونسردى لشگريان خود بود و ميفرمود: 

من از بيگانگان هرگز ننالم‏ 
كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد 

على عليه السلام بقدرى از لا قيدى و بيشرمى كوفى‏ها متأثر بود كه چند مرتبه آرزوى مرگ نمود تا بلكه از شر اين قوم متلون و سست عنصر رهائى يابد،در يكى از خطبه‏هاى خود ضمن مذمت اصحابش فرمايد: 

و الله ان جائنى الموت و لياتينى فليفرقن بينى و بينكم لتجدننى لصحبتكم قاليا. 

(بخدا سوگند اگر مرگ بسراغ من آيد و البته خواهد آمد و ميان من و شماتفرقه و جدائى اندازد مرا خواهيد ديد كه نسبت بمصاحبت شما بغض و كراهت دارم.) 

پيشنهاد عمرو عاص در صفين موقع بلند كردن قرآنها با نيزه درباره حكميت ميان متخاصمين اختلاف بزرگى در ميان عساكر عراق بوجود آورد كه ميتوان آنرا علت العلل شكستهاى بعدى على عليه السلام دانست. 





ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

حكميت و نتايج آن

حكميت و نتايج آن

ألا و ان القوم اختاروا لانفسهم اقرب القوم مما يحبون،و انكم اخترتم لانفسكم اقرب القوم مما تكرهون.

(نهج البلاغه خطبه 238)

پس آنكه ابوموسى و عمرو عاص از طرف سپاه متخاصمين براى حكميت انتخاب شدند محل ملاقات براى انعقاد مجلس حكميت در دومة الجندل كه قلعه‏اى ميان مدينه و شام بود مقرر گرديد،از جانب هر يك از سپاهيان شام و عراق چهار صد سوار بنمايندگى تعيين گرديدند كه بهمراه حكم خود بدومة الجندل بروند تا رأى حكمين در حضور آنان ابلاغ شود.

عمرو عاص با چهار صد سوار از شاميان بمحل مزبور رفت و چند روز زودتر از ابوموسى بآنجا رسيده و بانتظار ورود حريف خود نشست،على عليه السلام نيز چهارصد نفر بفرماندهى شريح بن هانى همراه ابوموسى فرستاد و عبد الله بن عباس را هم بعنوان امام جماعت با آنها رهسپار نمود.

موقع اعزام حكمين معاويه بعمرو عاص گفت ميدانى كه من و لشگريان شام ترا با كمال رغبت و ميل براى اينكار تعيين كرديم در حاليكه انتخاب ابوموسى بطور اكراه و اجبار بر على تحميل شده است حال ببينيم چه ميكنى.

عبد الله بن عباس نيز بابوموسى گفت تو با يكى از حيله‏گران زبر دست عرب حريف هستى كه در مكر و فسون در تمام عرب نظيرش را نميتوان يافت مراقب خودباش و سعى كن فريب اين مرد حيله‏گر را نخورى با اينكه ميدانى على عليه السلام تمام سجاياى اخلاقى و ملكات نفسانى را دارا بوده و از هر حيث براى خلافت از همه كس سزاوارتر است و معاويه جز براه ستم و باطل نميرود.

چون خبر ورود ابوموسى بعمرو عاص رسيد باستقبال او شتافت و بسيار تملق و چاپلوسى كرد و در اولين برخورد عقل كم مايه او را ربود!

 





ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

معاويه كيست

معاويه كيست

معاويه از دو فرد كثيف و پليد بوجود آمده كه بنا بقانون توارث خباثت ذاتى هر دو را به ارث برده بود.پدرش ابوسفيان رئيس مشركين و بت‏پرستان قريش بود و خداوند نيز بهمين عنوان در قرآن درباره او فرمايد:

فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم (1) .

(با پيشوايان كفر جنگ كنيد كه سوگندهاى آنها احترامى ندارد كه رعايت شود (2) .

ابوسفيان در اغلب غزوات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمانده لشگر بت‏پرستان و مشركين مكه بوده و در واقع جنگهاى احد و بدر و احزاب و ساير جنگها را او بوجود آورده بود،ابوسفيان مدت 21 سال با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مخالفت و دشمنى نمود و در فتح مكه از ترس شمشير بظاهر اسلام آورد ولى در باطن بهمان كفر و بت پرستى خود باقى ماند.

و اما مادرش هند دختر عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بود و با رسول اكرم صلى الله عليه و آله دشمنى فوق العاده داشته و در مكه آنحضرت را آزار ميرسانيد،در جنگ احد باتفاق چند تن از زنان ديگر پشت سر مردان حركت كرده و آنان را با دف زدن براى جنگ با مسلمين تشجيع مينمود و در خاتمه جنگ هم كه حمزه عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله بدرجه شهادت رسيده بود بدستور هند وحشى قاتل حمزه جگر او را بيرون كشيد و پيش هند برد و آن ملعونه از شدت عداوت تكه‏اى از كبد را در دهان خود گذاشت ولى نتوانست آنرا بجود و ناچار از دهان بيرون انداخت و از آن تاريخ به هند جگر خوار معروف گرديد (3) .در زمان جاهليت بولگردى و بدكارى شهرت داشت و معاويه هم در چنان موقعى از وى متولد گرديده بود.

زمخشرى در ربيع الابرار نقل ميكند كه معاويه را بچهار پدر نسبت ميدهند،ابى عمرو بن مسافر،عباس بن عبد المطلب،عمارة بن وليد،مردى سياه بنام صباح (4) .

ابن ابى الحديد نيز در شرح نهج البلاغه بهمين مطلب اشاره كرده است (5) .

محمد بن عقيل مؤلف كتاب النصايح الكافيه مينويسد كه حسان بن ثابت هند و شوهرش را در نزد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله هجو ميكرد و آنحضرت و اصحابش باشعار او گوش ميدادند،حسان در هجويات خود به هند نسبت زنا ميداد و حضرت رسول صلى الله عليه و آله هم او را منع نميكرد (6) .

معاويه از چنين پدر و مادرى بوجود آمده و خبث ذات و رذائل اخلاقى هر دو را دارا بود او نيز مانند پدرش در جنگهائى كه عليه مسلمين بر پا ميشد شركت ميكرد و از ترس شمشير ظاهرا باسلام گرويده بود ولى در باطن در محو اسلام كوشش ميكرد چنانكه حضرت امير عليه السلام درباره اسلام آوردن معاويه و پدرش كه از ترس شمشير و از روى اكراه و اجبار بوده ضمن نامه‏اى كه بمعاويه نوشته چنين فرمايد:فانا ابو حسن قاتل جدك و خالك و اخيك شدخا يوم بدر،و ذلك السيف معى و بذلك القلب القى عدوى،ما استبدلت دينا و لا استحدثت نبيا،و انى لعلى المنهاج الذى تركتموه طائعين و دخلتم فيه مكرهين (7) .

(منم ابو الحسن كشنده جد تو (عتبه پدر هند) و دائى تو (وليد بن عتبه) و برادر تو (حنظلة بن ابيسفيان) كه آنها را در جنگ بدر تباه ساختم و اكنون هم آن شمشير دست من است و من با همان دل و جرأت دشمنم را ملاقات ميكنم و دين ديگرى اختيارنكرده و پيغمبر تازه‏اى نگرفته‏ام،و من در راهى هستم (اسلام) كه شما باختيار و رغبت آنرا ترك نموديد و از روى اكراه و اجبار هم بآن داخل شده بوديد.)

محمد بن جرير طبرى نقل ميكند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

اذا رأيتم معاوية على منبرى فاقتلوه.

(هرگاه معاويه را بر منبر من ديديد او را بكشيد.) و همچنين بنوشته طبرى ابوسفيان بر الاغى سوار بود و معاويه افسار مركب را گرفته و برادرش نيز از عقب مركب را براه ميانداخت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

لعن الله الراكب و القائد و السائق (8) . (خداوند بهر سه لعنت كند)

دانشمند مسيحى جرج جورداق در جزء چهارم اثر نفيس خود بنام (الامام على) مينويسد:فرد شاخصى از بنى اميه كه تمام خصال و اعمال زشت اميه را دارا بود معاوية بن ابى سفيان است و اول چيزى كه از صفات معاويه بچشم ميخورد اينست كه او از انسانيت و اسلام خبرى نداشت و اعمال او اين مطلب را ثابت نمود كه او از اسلام دور بود (9) .

 





ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

جنگ صفين

جنگ صفين

ألا و ان معاوية قاد لمة من الغواة و عمس عليهم الخبر حتى جعلوا نحورهم اغراض المنية .

(نهج البلاغه كلام 51)

جنگ جمل با شرحى كه گذشت بنفع على عليه السلام خاتمه يافت ولى اين فتح و پيروزى او را براى هميشه آسوده نكرد بلكه مدعى و رقيب ديگرى مانند معاوية بن ابيسفيان در شام بود كه از زمان خلافت عمر در آنشهر فرمانروائى كرده و از دير باز در حكومت آن ناحيه چشم طمع دوخته بود و هميخواست كه تا آخر عمر در آنجا مستقلا امارت نمايد بدينجهت على عليه السلام ناچار بود كه اين رقيب حيله‏گر و اتباعش را هم كه بقاسطين مشهور بودند از ميان بردارد.

على عليه السلام براى حمله بشام كوفه را مركز فعاليت خود قرار داده و به تجهيز سپاه پرداخت.

از طرفى مالك اشتر كه بفرماندارى نصيبين منصوب شده بود در بين راه با ضحاك بن قيس والى حران مصادف شد و چون ضحاك از جانب معاويه فرماندار آن ناحيه بود راه را براى حركت مالك مسدود ساخت ولى مالك با او نبرد داده و لشگريان وى را متوارى ساخت.

چون معاويه از شكست ضحاك با خبر شد فورا عبد الرحمن بن خالد را با لشگرى‏انبوه بجنگ مالك فرستاد و عبد الرحمن با سرعتى تمام با سربازان خود در اراضى رقه روبروى مالك فرود آمد و با اينكه نيروى او از هر جهت كامل و چند برابر عده مالك بود ولى در اثر حملات شجاعانه مالك شكست فاحش يافته و مجبور بفرار شد،سربازان مالك نيز بتعاقب آنها پرداخته و همه را بكلى از آنحدود خارج ساختند ورقه و جزيره را كه در دست شاميان بود بتصرف خود در آوردند.

 





ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

جنگ جمل

جنگ جمل

ايها الناس ان عايشة سارت الى البصرة و معها طلحة و الزبير و كل منهما يرى الامر له دون صاحبه...

(على عليه السلام)

علت وقوع جنگ جمل موضوع اختلاف طبقاتى مردم بود كه پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله خلفاى وقت آنرا بوجود آورده بودند و چون خلافت على عليه السلام يك نهضت انقلابى عليه روش گذشتگان و باز گردانيدن اوضاع بزمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بود از اينرو گروهى مانند طلحه و زبير كه خود را در خلافت آنحضرت از نظر موقعيت اجتماعى مانند افراد عادى مشاهده كرده و منافع مادى خود را در خطر ميديدند عليه او دست بمبارزه و شورش زدند و چنانكه سابقا اشاره گرديد چون آندو تن در برابر تقاضاهاى خود از على عليه السلام پاسخ منفى شنيده و در مدينه هم قادر باجراى نقشه خود نبودند از اينرو مكه را براى انجام مقاصد خود انتخاب كرده و در صدد شدند كه عازم آن شهر شوند لذا خدمت على عليه السلام آمده و اجازه خواستند كه براى بجا آوردن مراسم عمره بمكه روند!

على عليه السلام فرمود شما براى رفتن بهمه شهرها آزاديد ولى اين مسافرت شما بدون حيله و نيرنگ نيست،شما نقشه‏اى طرح كرده‏ايد كه در مدينه نميتوانيد آنرا اجرا كنيد،ولى آندو نفر بظاهر سوگند خوردند كه از اين مسافرت مقصودى جز انجام عمره ندارند.على عليه السلام بآنان اجازه داد و آنها را از شكستن عهد و پيمان بر حذر نمود،بيعت خود را با آندو تجديد كرد و آنها را بگفتار رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه در حضور آندو بعلى عليه السلام فرموده بود يا على تو بعد از من با ناكثين و قاسطين و مارقين قتال خواهى كرد يادآورى نمود (1) .

بالاخره آنها از خدمت آنحضرت مرخص شده و متوجه مكه شدند و محيط آن شهر را براى فعاليت‏هاى خود مساعد يافتند.

پيش از ورود طلحه و زبير بمكه عايشه نيز در مكه بود او وقتى حركات و اعمال خلاف عثمان را مشاهده كرده بود مردم را عليه او بشورش و اميداشت و بارها گفته بود كه اين نعثل (2) پير احمق) را بكشيد و هنگاميكه شورش و محاصره عليه عثمان شدت گرفته و قتل عثمان محرز و مسلم بنظر ميرسيد عايشه براى اينكه بظاهر از اين شورش و بلوا بر كنار باشد و يا در برابر استمداد عثمان در محضور اخلاقى نيفتد آتش فتنه را در مدينه دامن زد و خود بسوى مكه شتافت و در مكه نيز از عثمان بدگوئى ميكرد.

پس از انجام مراسم حج كه بمدينه مراجعت ميكرد چون در بين راه خبر قتل عثمان باو رسيد و دانست كه پس از عثمان على عليه السلام خليفه شده است از رفتن بمدينه منصرف شد و مجددا بمكه بازگشت نمود و در آن هنگام حاكم مكه نيز عبد الله بن الحضرمى بود كه از طرفداران جدى عثمان و از مخالفين سرسخت على عليه السلام بود.

علاوه بر عايشه و حاكم مكه و طلحه و زبير و مروان،ساير مخالفين على عليه السلام نيز از گوشه و كنار در آمده و در مكه جمع شده بودند من جمله يعلى بن اميه از يمن وارد شده و عبد الله بن عامر نيز از بصره آمده و بآنها ملحق شده بودند.

اجتماع اين گروه مخالف و شور و بحث آنها درباره مخالفت با على عليه السلام بجنگ جمل منجر گرديد عايشه هم براى اينكه از ساير زنان پيغمبر نيز براى‏خود كمك و همدستى فراهم كند بدين فكر افتاد كه ام سلمه و حفصه را نيز فريب دهد و آنها را هم همراه اين گروه براه اندازد ولى وقتى نزد ام سلمه رفت با مخالفت شديد وى روبرو شد.

ام سلمه گفت اى عايشه مگر تو نبودى كه مردم را بقتل عثمان ترغيب مينمودى امروز چه شده است كه بخونخواهى او بپا خاسته‏اى؟و اين چه مخاصمت و دشمنى است كه با على مرتضى مينمائى در صورتيكه او برادر رسول خدا و جانشين اوست امروز هم مهاجر و انصار با او بيعت كرده‏اند گذشته از اينها مگر پيغمبر درباره زنان خود از قول خداى تعالى نفرمود كه:و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى (3)در خانه‏هاى خود قرار گيريد و مانند ايام جاهليت خودنمائى نكنيد) سخنان ام سلمه مخصوصا استناد او بقرآن مجيد عايشه را كاملا خرد كرد و ياراى جوابگوئى در برابر او پيدا نكرد و چون از جانب ام سلمه نااميد شد پيش حفصه رفت.

حفصه دعوت او را اجابت كرد ولى برادرش عبد الله بن عمر خواهر خود را از اين عمل ممانعت نمود،عايشه چون از طرف حفصه نيز مساعدتى نديد ناچار به تنهائى براه افتاد و فرماندهى اين عده ماجراجو را در اختيار گرفت!

 





ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

انتخاب بخلافت

انتخاب بخلافت 
مجتمعين ولى كربيضة الغنم فلما نهضت بالامر نكثت طائفة و مرقت اخرى و قسط آخرون. 

(خطبه شقشقيه) 

پس از كشته شدن عثمان مسلمين در مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله جمع شده و درباره تعيين خليفه بگفتگو پرداختند،اعمال و رفتار دوازده ساله عثمان آنها را كاملا بيدار كرده بود پيش خود گفتند كه امور خلافت را بايد بدست كسى سپرد كه حقيقة از عهده انجام آن بر آيد . 

در آنميان عمار ياسر و مالك اشتر و رفاعة بن رافع و چند نفر ديگر كه بيش از سايرين شيفته خلافت على عليه السلام بودند صحبت نموده و مردم را براى بيعت آنحضرت آماده ساختند. 

اين چند نفر با خطابه‏هاى دلنشين و سخنان مستدل اعمال خلفاى سابقه را تجزيه و تحليل كرده و نتيجه سرپيچى آنها را از دستورات رسول اكرم صلى الله عليه و آله در مورد خلافت على عليه السلام بمسلمين تذكر داده و سبقت و مجاهدت آنحضرت را در اسلام و قرابتش را نسبت برسول اكرم بدانها ياد آور شدند و بالاخره اذهان و افكار عمومى را بر يك سلسله حقايق و واقعيات روشن ساختند بطوريكه در پايان سخن آنها همه مسلمين اعم از مهاجر و انصار يكدل و يكزبان براى بيعت على عليه السلام آماده گرديدند،آنگاه از مسجد خارج شده و رو بخانه آنجناب آورده واظهار كردند يا على عثمان را كشتند و اكنون جامعه مسلمين بدون خليفه ميباشد دست خود بگشاى تا با تو بيعت كنيم كه سزاوارتر از تو كسى براى اين امر مهم وجود ندارد و عموم مسلمين نيز از صميم قلب حاضرند كه طوق بيعت ترا در گردن خود اندازند. 

على عليه السلام فرمود دست از من برداريد و ديگرى را براى اين كار انتخاب كنيد من نيز مثل يكى از شما باو اطاعت ميكنم و در هر حال من براى شما وزير باشم بهتر است كه امير باشم. 

مسلمين گفتند اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله از تو تقاضا دارند كه دعوت آنها را اجابت فرمائى. 

على عليه السلام فرمود شما را طاقت حمل خلافت من نباشد و دير يا زود از من رو گردان ميشويد زيرا موضوع خلافت يك مسأله ساده و عادى نيست بلكه بار سنگينى است كه دوش كشنده‏اش را خرد ميكند و آرامش و آسايش را از او باز ستاند،من كسى نيستم كه پا از دائره حقيقت بيرون نهم و بخاطر عناوين موهوم طبقاتى حق مردم را پايمال كنم و يا تحت تأثير سفارش و توصيه اشراف قرار گيرم،من تا داد مظلوم را از ظالم نستانم وجدانم آرام نميگيرد و تا بينى گردنكشان را بر خاك سرد و تيره نمالم خود را راضى نمى‏توانم نمود. 

على عليه السلام هر چه از اين سخنان ميگفت مسلمين رنجيده و ستمكش بيشتر فرياد زده و اظهار اطاعت ميكردند،مالك اشتر نزديك شد و گفت يا ابا الحسن برخيز كه مردم جز تو كسى را نميخواهند و بخدا سوگند اگر در اينكار تأنى كنى و خود را كنار كشى براى مرتبه چهارم نيز از حق مشروع خود باز خواهى ماند.آنگاه مسلمين ازدحام نموده و گفتند:ما نحن بمفارقيك حتى نبايعك،از تو جدا نشويم تا با تو بيعت كنيم. 

على عليه السلام فرمود:ان كان و لابد من ذلك ففى المسجد فان بيعتى لا يكون خفيا و لا يكون الا عن رضاء المسلمين و فى ملاء و جماعة. 






ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

علل قتل عثمان

علل قتل عثمان

عبد الرحمن بن عوف با اينكه در موقع بيعت با عثمان شرط كرده بود كه بسنت رسول خدا صلى الله عليه و آله و روش شيخين رفتار كند ولى عثمان پس از آنكه در مسند خلافت نشست بر خلاف سنت پيغمبر و روش شيخين رفتار نمود. (1)

عثمان بنى اميه را كه در رأس آنها ابوسفيان قرار گرفته بود از جهت مال و مقام خرسند نمود و ابوسفيان در مجلسى كه عثمان از بزرگان بنى اميه تشكيل داده بود اظهار نمود كه اين گوى خلافت را مانند توپ بازى بهمديگر رد كنيد تا دست ديگرى نيفتد و اين خلافت همان زمامدارى و حكومت بشرى است و من هرگز به بهشت و دوزخ ايمان ندارم (2) .

عثمان دارائى بيت المال را ميان خويشاوندان خود بمصرف رسانيد و حكام و فرمانداران را بدون توجه بصلاحيت آنان از خاندان خويش تعيين و انتخاب نمود.مردم شهرستانها از دست حكام عثمان بستوه آمده و چندين بار شكايت آنها را باصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله و حتى بخود عثمان نمودند ولى اين شكايتها تأثيرى در وضع حال و روش او نكرد و در ترك اعمال خود سرانه و خلاف شرع وى مؤثر واقع نشد لذا مسلمين در صدد جلوگيرى از كارهاى ناشايست او شدند و بعمال و حكام وى تمكين ننمودند.

اعمال خلاف عثمان و بذل و بخشش‏هاى وى بقوم و خويشانش كه همه از مال مردم صورت ميگرفت اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله را سخت خشمگين نمود لذا گرد هم جمع شده و بمشورت پرداختند و بالاخره تصميم گرفتند كه ابتداء تمام كارهاى ناشايسته عثمان و فرماندارانش را بنويسند و او را از عواقب اينگونه كردارهاى ناپسند باز دارند و اگر نامه مؤثر واقع نشد او را عزل نمايند.

چون نامه را نوشتند بدست عمار ياسر كه از صحابه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و مورد توجه آنحضرت بود دادند تا نزد عثمان ببرد عمار نامه را برد و بدست عثمان داد،چون عثمان از مضمون نامه با خبر شد با بى اعتنائى نامه را بدور انداخت و غلامان خود را دستور داد كه عمار را مضروب سازند غلامان عثمان عمار را مضروب كردند خود عثمان نيز چند لگد بر شكم او زد كه عمار بيهوش افتاد و بعدا نيز بمرض فتق دچار گرديد!

آوازه اين عمل بزودى در شهرهاى اسلام انعكاس يافت و آتش خشم مسلمين را نسبت بعثمان شعله ور نمود،در اينموقع ابوذر غفارى كه بدستور عثمان از مدينه بشام تبعيد شده بود علنا در مجالس مسلمين اعمال قبيح و ناشايست عثمان و طرفدارانش را بمردم گوشزد ميكرد و آنها را از روش عثمان كه بر خلاف رضاى خدا و سنت پيغمبر (و حتى بر خلاف روش شيخين) بود آگاه مينمود.

و علت تبعيد شدن ابوذر بشام اين بود كه عثمان اموال زيادى به بنى اميه ميداد چنانكه بمروان بن حكم و زيد بن ثابت زياده از صد هزار دينار از بيت المال مسلمين بخشش نمود ابوذر وقتى اين مطلب را شنيد بآواز بلند اين آيه را تلاوت نمود:و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم‏بعذاب اليم.

 





ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

نيازمندى خلفاء بوجود على عليه السلام

نيازمندى خلفاء بوجود على عليه السلام


لا ابقانى الله لمعضلة لم يكن لها ابو الحسن. 

(عمر بن خطاب) 

على عليه السلام در مدت خلافت ابوبكر و عمر و عثمان كه قريب 25 سال بطول انجاميد اگر چه ظاهرا خود را كنار كشيده و خانه نشين شده بود ولى در مسائل غامض علمى و قضائى و سياسى كه خلفاى مزبور را عاجز و درمانده ميديد براى حفظ اسلام و روشن نمودن حقايق دينى خطاها و لغزشهاى آنها را تذكر داده و راهنمائى ميفرمود و همگان را از رأى صائب خود بهره‏مند ميساخت و چه بسا كه خلفاء ثلاثه شخصا در حل معضلات از او استمداد مى‏جستند و اگر على عليه السلام دخالت نميكرد جنبه علمى اسلام بعلت نادانى و آشنا نبودن خلفاء بحقيقت امر صورت واقعى خود را از دست ميداد،براى نمونه بچند مورد ذيلا اشاره ميگردد. 






ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

شوراى شش نفرى عمر

شوراى شش نفرى عمر

فيالله و للشورى،متى اعترض الريب فى مع الاول منهم حتى صرت اقرن الى هذه النظائر،لكنى اسففت اذ اسفوا و طرت اذ طاروا.

(خطبه شقشقيه)

ابوبكر پس از دو سال و چند ماه خلافت رنجور و بيمار شد و بپاس زحماتى كه عمر در مورد تثبيت خلافت او متحمل شده بود او نيز زمينه را براى خلافت عمر بعد از خود آماده كرد و مخالفين را نيز قانع نمود،جمعى از صحابه را بحضور طلبيد و عمر را در حضور آنها بجانشينى خود منصوب نمود و در روز وفات ابوبكر عمر بمسند خلافت نشست (سال 13 هجرى) و پس از دفن ابوبكر عمر بمسجد رفت و مردم را از خلافت خود آگاه ساخته و از آنها بيعت گرفت و بغير از على عليه السلام كه از بيعت او خودارى كرده بود بقيه مسلمين خواه ناخواه با او بيعت نمودند.

خلافت عمر ده سال و شش ماه طول كشيد و در اينمدت دائما با دو كشور بزرگ ايران و روم در حال جنگ بود.

چون مدت عمرش سپرى شد و بدست ابولؤلؤ نامى زخمى گرديد براى انتخاب خليفه بعد از خود شش نفر را بحضور طلبيد و موضوع خلافت را بصورت شورى ميان آنها محدود نمود.

اين شش نفر عبارت بودند از على عليه السلام،طلحه،زبير،عبد الرحمن‏ابن عوف،عثمان،سعد وقاص.آنگاه ابوطلحه انصارى را با پنجاه نفر از انصار مأمور نمود كه پشت در خانه‏اى كه در آنجا اعضاى شورا بحث و گفتگو ميكنند ايستاده و منتظر اقدامات آنها باشد،اگر پس از خاتمه سه روز پنج نفر بانتخاب يكى از آن شش تن موافق شدند و يكى مخالفت كرد گردن نفر مخالف را بزند و اگر چهار نفر از آنها بيك نفر رأى موافق دهند و دو نفر مخالفت كنند سر آن دو نفر را با شمشير برگيرند و اگر براى انتخاب يكى از آنان هر دو طرف (موافق و مخالف) مساوى شدند نظر آن سه نفر كه عبد الرحمن بن عوف جزو آنهاست صائب بوده و سه نفر ديگر را در صورت مخالفت گردن بزنند و اگر پس از خاتمه سه روز رأى آنها بچيزى تعلق نگرفت و همه با يكديگر مخالفت كردند هر شش تن را گردن بزنند و سپس مسلمين براى خود خليفه‏اى انتخاب نمايند!!!

عمر علت انتخاب شش تن اعضاء شورا را چنين اظهار نمود كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله موقع رحلت از اين شش نفر راضى بود من هم خلافت را ميان آنها بصورت شورا قرار ميدهم كه يكى را از ميان خود براى اين كار انتخاب كنند و موقعيكه آن شش نفر در نزد عمر حاضر شدند خواست نقاط ضعف آنها را (بحساب خود) يادآور شود بزبير گفت تو بدخلق و مفسدى اگر خرسند باشى ايمان خواهى داشت و اگر ناراضى باشى كافرى بنابر اين گاهى انسانى و گاهى شيطان.و اما تو اى طلحه رسول خدا را آزرده نموده‏اى و آنحضرت موقع رحلت از تو افسرده خاطر بود بعلت آن حرفى كه در روز نزول آيه حجاب گفتى (1) .

و اما تو اى عثمان و الله كه سرگين از تو بهتر است.

و اما تو اى سعد مرد متكبر و متعصبى و بكار خلافت نميائى و اگر رياست دهى با تو باشد از اداره آن درمانده شوى.و اما تو اى عبد الرحمن ضعيف القلب و ناتوانى.سپس رو بعلى عليه السلام كرد و گفت اگر تو مزاح نميكردى براى خلافت خوب بودى و الله كه اگر ايمان ترا با ايمان تمام اهل زمين بسنجند بر همه زيادتى كند (2) .

پيش از شرح جريان شورى بحث مختصرى درباره وصيت عمر كه پر از اشكال و تناقض است لازم بنظر ميرسد:

اولا طبق قرارداد محرمانه‏اى كه قبلا ميان ابوبكر و عمر و ابو عبيده برگزار شده بود اين سه نفر به ترتيب خود را نامزد مقام خلافت ميدانستند و بهمين جهت روز رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله باتفاق هم فورا خود را بسقيفه رسانيده بودند.

البته ابوبكر و عمر بمقصود خود نائل شدند و حالا نوبت ابو عبيده بود ولى چون در موقع قتل عمر ابو عبيده در حال حيات نبود لذا عمر خلافت را ميان شش تن محصور نمود و اظهار كرد كه اگر ابو عبيده و يا سالم (غلام حذيفه) زنده بودند براى خلافت از اين شش تن شايسته‏تر بودند!!

موقعيكه على عليه السلام را اجبارا براى بيعت ابوبكر بمسجد آورده بودند ابو عبيده بآنحضرت گفت كه اگر ما ميدانستيم تو راغب امر خلافت هستى بجاى ابوبكر با تو بيعت ميكرديم ولى حالا كار گذشته و مردم با ابوبكر بيعت كرده‏اند.

 





ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

خلافت ابوبكر

خلافت ابوبكر


اما و الله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى،ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير. 

(نهج البلاغه خطبه شقشقيه) 

على عليه السلام هنوز از غسل و تكفين جسد مطهر پيغمبر اكرم فارغ نشده بود كه كسى وارد شد و گفت يا على عجله كن كه مسلمين در سقيفه بنى ساعده جمع شده و مشغول انتخاب خليفه هستند.على عليه السلام فرمود سبحان الله!اين جماعت چگونه مسلمان ميباشند كه هنوز جنازه پيغمبر دفن نشده در فكر رياست و حب جاه هستند؟هنوز على عليه السلام سخن خود را تمام نكرده بود كه شخص ديگرى رسيد و گفت امر خلافت خاتمه يافت،ابتداء كار مهاجر و انصار بنزاع كشيد و بالاخره كار خلافت بر ابوبكر قرار گرفت و جز معدودى از طايفه خزرج تمام مردم با وى بيعت كردند. 

على عليه السلام فرمود:دليل انصار بر حقانيت خود چه بود؟عرض كرد چون نبوت در خاندان قريش بود آنها نيز مدعى بودند كه امامت هم بايد از آن انصار باشد ضمنا خدمات و فداكاريهاى خود را در مورد حمايت از پيغمبر و ساير مهاجرين حجت ميدانستند. 

على عليه السلام فرمود چرا مهاجرين نتوانستند جواب مقنعى بانصار بدهند؟عرض كرد جواب قانع كننده انصار چگونه است؟ 

على عليه السلام فرمود:مگر انصار فراموش كردند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله دفعات زياد مهاجرين را خطاب كرده و ميفرمود كه انصار را عزيز بداريد و از بدان آنها در گذريد،اين فرمايش پيغمبر دليل اينست كه انصار را بمهاجرين سپرده است و اگر آنها شايسته خلافت بودند مورد وصيت قرار نميگرفتند بلكه پيغمبر مهاجرين را بآنها توصيه ميفرمود. 

آنگاه فرمود:مهاجرين به چه نحو استدلال كردند؟ 

عرض كرد سخن بسيار گفتند و خلاصه كلام آنها اين بود كه ما از شجره رسول خدائيم و بكار خلافت از انصار نزديكتريم. 

على عليه السلام فرمود:چرا مهاجرين روى حرف خودشان ثابت نيستند اگر آنها از شجره رسول خدايند من ثمره آن شجره هستم،چنانچه نزديكى به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم دليل خلافت باشد من كه از هر جهت به پيغمبر از همه نزديكترم. 

علاوه بر آيات قرآن و اخبار و احاديث نبوى در مورد خلافت على عليه السلام همين فرمايش خود او براى پاسخ دادن باستدلالات مهاجرين و انصار كه در سقيفه جمع شده بودند كافى بنظر ميرسد (1) . 

بهر تقدير هنوز جنازه پيغمبر صلى الله عليه و آله بخاك سپرده نشده بود كه ابوبكر خليفه شد ولى در باطن خلافت وى هنوز تثبيت نشده بود زيرا گروهى از انصار و ديگران مخصوصا بنى‏هاشم با او بيعت نكرده بودند،عمر بابوبكر گفت خوبست عباس بن عبد المطلب را كه عم پيغمبر و بزرگ بنى‏هاشم است ملاقات كرده و او را بوعده تطميع كنى تا بسوى تو متمايل شود و از على عليه السلام جدا گردد،ابوبكر فورا عباس را ملاقات نمود و مكنونات خاطر خود را عرضه نمود ولى عباس پاسخ محكمى داد و گفت:اگر وجود پيغمبر موجب خلافت تو شده و تو خود را بدانحضرت منسوب كرده‏اى در اينصورت حق ما را برده‏اى زيرا پيغمبرصلى الله عليه و آله از ماست و ما باو از همه نزديكتريم و اگر بوسيله مسلمين خليفه شده‏اى ما كه جزو مسلمين بوده و مقدم بر همه آنها هستيم چنين اجازه‏اى بتو نداده‏ايم و آنچه را كه بمن وعده ميدهى اگر از مال ما است تو چرا آنرا تملك كرده‏اى و اگر از مال خودت است بهتر كه ندهى و ما را بدان نيازى نيست و اگر مال مؤمنين است تو همچو حقى را در اموال مردم ندارى. 

على عليه السلام بر تمام اين صحنه سازى‏ها بصير و آگاه بود و علل وقوع قضايا را بخوبى ميدانست و ميديد كه اصحاب سقيفه مردم ساده‏لوح را چنين فريفته‏اند كه گوششان براى شنيدن حرف حق آماده نمى‏باشد و براى اينكه اين مطلب را به بنى‏هاشم و اصحاب خود روشن كند باتفاق فاطمه و حسنين عليهم السلام پشت خانه‏هاى مردم رفته و آنها را براى بيعت خود دعوت نمود ولى جز چند نفر معدود كسى دعوت او را پاسخ نگفت (2) . 

اغلب مورخين نوشته‏اند كه على عليه السلام سه شب متوالى بر منازل مسلمين عبور فرموده و آنها را به بيعت خود دعوت كرد و حقوق خود را بر آنها شمرده و اتمام حجت نمود ولى اغلب روى از وى برتافتند و چون آنحضرت پاسخ مثبتى از آنها نشنيد بكنج منزل خود پناه برد. 

از طرف ديگر عمر دائما بابوبكر ميگفت:تا از على بيعت نگيرى پايه‏هاى تخت خلافت تو مستقر و ثابت نميباشد بنابر اين مصلحت اينست كه او را احضار نمائى و از وى بيعت بگيرى تا ساير بنى‏هاشم نيز به پيروى از على بتو بيعت نمايند. 

ابوبكر دستور داد خالد بن وليد باتفاق چند نفر از جمله عبد الرحمن بن عوف و خود عمر به سراى على عليه السلام شتافته و درب را كوبيدند و آواز دادند كه براى جلب آنحضرت بمنظور بيعت با ابوبكر آمده‏اند،على عليه السلام قبول نكرد و خالد و همراهانش را از ورود بمنزل ممانعت فرمود. 






ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم

رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم


رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پس از مراجعت از حجة الوداع بمدينه لشگرى بفرماندهى اسامة بن زيد تجهيز كرد و دستور داد كه براى جنگ با دشمنان دين بسوى شام حركت كنند و چون بر حضرتش معلوم شده بود كه بزودى رخت از اين جهان بر بسته و بملاقات پروردگار خويش خواهد شتافت براى اينكه پس از رحلت وى در امر خلافت و جانشينى على عليه السلام كه آنرا در غدير خم باطلاع مسلمين رسانيده بود از ناحيه بعضى‏ها مخالفت و كار شكنى نشود دستور فرمود گروهى از مهاجر و انصار از جمله ابوبكر و عمر و ابو عبيده نيز با لشگر اسامه بسوى شام بروند تا در موقع رحلت آنحضرت در مدينه حضور نداشته باشند ولى بطوريكه مورخين نوشته‏اند آنها از اين دستور تخلف ورزيده و بلشگر اسامه نپيوستند. 

در همان روزها آنحضرت بيمار شد و ابتداء در منزل ام السلمه و بعد هم در منزل عايشه بسترى گرديد و مسلمين بعيادت او ميرفتند و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز آنها را نصيحت ميفرمود و مخصوصا درباره عترت و خاندان خويش بآنان توصيه مينمود. 

در يكى از روزها كه با حال بيمارى براى اداى نماز بمسجد رفته بود چشمش بابوبكر و عمر افتاد و از آنها توضيح خواست كه چرا با اسامه نرفتيد؟ابوبكر گفت‏من در لشگر اسامه بودم برگشتم كه از حال شما باخبر شوم!عمر نيز گفت من براى اين نرفتم كه دوست نداشتم حال شما را از سوارانى كه از مدينه بيرون ميآيند بپرسم خواستم خود از نزديك نگران حال شما باشم !پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود بلشگر اسامه بپيونديد و فرمايش خود را سه مرتبه تكرار كرد (ولى آنها نرفتند) (1) . 






ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

غوغاى سقيفه

غوغاى سقيفه


فان كنت بالشورى ملكت امورهم فكيف بهذا و المشيرون غيب و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم فغيرك اولى بالنبى و اقرب. 

در حينى كه على عليه السلام و چند تن از بنى‏هاشم مشغول غسل و دفن جسد مطهر پيغمبر بودند تنى چند از مسلمين انصار و مهاجر در يكى از محله‏هاى مدينه در سايبان باغى كه متعلق بخانواده بنى ساعده بود اجتماع كردند،شايد اين محل كه از آنروز مسير تاريخ جامعه مسلمين را عوض نمود تا آن موقع چندان اهميتى نداشته است. 

ثابت بن قيس كه از خطباى انصار بود سعد بن عباده و چند نفر از اشراف دو قبيله اوس و خزرج را برداشته و باتفاق آنها رو بسوى سقيفه بنى ساعده نهاد و در آنجا ميان دو طائفه مزبور در موضوع انتخاب خليفه اختلاف افتاد و اين اختلاف بنفع مهاجرين تمام گرديد. 

از طرف ديگر يكى از مهاجرين اجتماع انصار را بعمر خبر داد و عمر هم فورا خود را بابوبكر رسانيد و او را از اين موضوع آگاه نمود،ابوبكر نيز چند نفر را پيش ابو عبيده فرستاد تا او را نيز از اين جريان باخبر سازند و بالاخره اين سه تن با عده ديگرى از مهاجرين به سقيفه شتافته و در حاليكه گروه انصار سعد بن‏عباده را برسم جاهليت مى‏ستودند بر آنها وارد شدند. (1) 

خوبست جريان اجتماع سقيفه را كه دستاويز اصلى اهل سنت است شرح و توضيح دهيم تا باصل مطلب برسيم. 

از رجال مشهور و سرشناس كه در اين اجتماع حضور داشتند ميتوان اشخاص زير را نامبرد. 

ابوبكر،عمر،ابو عبيده،عبد الرحمن بن عوف،سعد بن عباده،ثابت بن قيس،عثمان بن عفان،حارث بن هشام،حسان بن ثابت،بشر بن سعد،حباب بن منذر،مغيرة بن شعبه،اسيد بن خضير.پس از حضور اين عده ثابت بن قيس بپا خاست و گروه مهاجرين را مخاطب ساخته و گفت: 






ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

نص بر امامت آنحضرت

نص بر امامت آنحضرت

يناديهم يوم الغدير نبيهم‏ 
بخم و اسمع بالنبى مناديا  
فقال له قم يا على و اننى‏ 
رضيتك من بعدى اماما و هاديا

(حسان بن ثابت)

در سال دهم هجرى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از مدينه حركت و بمنظور اداى مناسك حج عازم مكه گرديد،تعداد مسلمين را كه در اين سفر همراه پيغمبر بودند مختلف نوشته‏اند ولى مسلما عده زيادى بالغ بر چند هزار نفر در ركاب پيغمبر بوده و در انجام مراسم اين حج كه به حجة الوداع مشهور است شركت داشتند.نبى اكرم صلى الله عليه و آله پس از انجام مراسم حج و مراجعت از مكه بسوى مدينه روز هجدهم ذيحجه در سرزمينى بنام غدير خم توقف فرمودند زيرا امر مهمى از جانب خداوند بحضرتش وحى شده بود كه بايستى بعموم مردم آنرا ابلاغ نمايد و آن ولايت و خلافت على عليه السلام بود كه بنا بمفاد و مضمون آيه شريفه زير رسول خدا مأمور تبليغ آن بود:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس. (1)

اى پيغمبر آنچه را كه از جانب پروردگارت بتو نازل شده (بمردم) برسان و اگر (اين كار را) نكنى رسالت او را نرسانيده‏اى و (بيم مدار كه) خداوند ترا از (شر) مردم نگهميدارد .پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد همه حجاج در آنجا اجتماع نمايند و منتظر شدند تا عقب ماندگان برسند و جلو رفتگان نيز باز گردند.

 





ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

فتح مكه

فتح مكه 
در سال هشتم هجرى كه سپاه اسلام پس از جنگهاى متعدد كوچك و بزرگ ورزيده و از نظر تعداد نيز زياد شده بود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم لازم دانست كه بسوى مكه رفته و شهر و مولد خود را كه در اثر توطئه قريش شبانه از آنجا هجرت كرده بود تصرف كند. 

مدت سيزده سال پيغمبر صلى الله عليه و آله در شهر مكه مشركين قريش را بتوحيد و خدا پرستى دعوت كرده و نه تنها از اين دعوت نتيجه‏اى حاصل نشده بود بلكه در ايذاء و آزار او هم نهايت كوشش را بعمل آورده بودند پس از هجرت بمدينه بطوريكه گذشت مشركين مكه دائما با مسلمين در حال مبارزه و زد و خورد بودند. 

مسلمين مهاجر كه بحال ترس و زبونى شبانه از مكه فرار كرده و بمدينه رو آورده بودند اكنون موقع آن رسيده است كه با صولت و عظمت در ركاب پيغمبر صلى الله عليه و آله وارد مكه شوند . 

بعضى از مسلمين در انديشه فرو رفته واز مآل كار خود بيمناك بودند ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را بفتح و پيروزى بشارت مى‏داد زيرا وعده فتحى را كه خداوند باو فرموده بود از اين آيه استنباط ميكرد: 

لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله امنين. (1) 

همچنين سوره نصر نيز كه پيش از فتح مكه نازل شده بود بفتح مكه و اسلام آوردن مردم آن شهر دلالت داشت. 






ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

خدمات نظامى على عليه السلام

خدمات نظامى على عليه السلام

ألا انما الاسلام لو لا حسامه‏ 
كعفطة عنز او قلامة حافر

(ابن ابى الحديد)

چون در طول چهارده سال دعوت پيغمبر صلى الله عليه و آله مواعظ و نصايح آنحضرت كه متكى بمنطق و استدلال بود در هدايت قبايل گمراه و بت پرست عرب مؤثر واقع نشد لذا فرمان جهاد بصورت آياتى چند نازل گرديد و از سال دوم هجرت تا مدت 9 سال كه پيغمبر اكرم در قيد حيات بود در حدود هشتاد جنگ و قتال با كفار و مشركين و يهوديهاى عربستان نموده است كه در بعضى از آنها خود آنحضرت شخصا حضور داشته و آنها را غزوات گويند.

فداكارى و از خود گذشتگى على عليه السلام در اين جنگها بر احدى پوشيده نماند و در اثر ابراز رشادت و شجاعت بى نظيرش او را ضيغم الغزوات و قتال العرب ميناميدند و جز جنگ تبوك كه بدستور پيغمبر در مدينه مانده بود در تمام جنگها شركت كرده و پرچم فتح و پيروزى هميشه در دست او بوده است.

از غزوات مشهور و مهمى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با مشركين و دشمنان اسلام نموده و على عليه السلام نيز ابطال و قهرمانان عرب را در آن جنگها طعمه شمشير خود ساخته است ميتوان غزوه بدر واحد و غزوه بنى نضير و غزوه احزاب (خندق) و غزوه خيبر و فتح مكه و جنگ حنين و طائف را نام برد.

چون مقصود از نوشين اين فصل شرح فداكاريها و خدمات نظامى على عليه السلام است لذا از توضيح و علل وقوع جنگها صرف نظر كرده و فقط بمبارزات آنحضرت با ابطال و جنگ آوران عرب در صحنه‏هاى كارزار اشاره مينمائيم زيراشرح زندگانى على عليه السلام بدون اشاره بحضور او در ميدانهاى جنگ ناقص و بى لطف ميباشد و شرح چند غزوه مهم براى شناساندن نيروى بازوى آنجناب لازم و ضرورى ميباشد.

 





ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

نقش على عليه السلام در هجرت

نقش على عليه السلام در هجرت

وقيت بنفسى خير من وطى‏ء الحصى و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر رسول اله الخلق اذ مكروا به فنجاه ذو الطول الكريم من المكر (على عليه السلام)

يكى از عللى كه زمينه را براى هجرت پيغمبر بمدينه آماده كرده بود انتشار اسلام در آن شهر بود ، در مواقعى كه قبايل عرب براى تجارت و غيره از مدينه بمكه ميآمدند پيغمبر با آنها ملاقات كرده و آنها را بدين اسلام دعوت مينمود و اتفاقا از اين اقدام خود نتيجه مطلوبى نيز بدست ميآورد چنانكه پس از فوت ابوطالب عده‏اى از قبيله اوس كه از مدينه بمكه آمده بودند پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را ملاقات كرده و شش نفر از آنها هم بدين اسلام گيرويدند و پس از مراجعت بمدينه مردم آن شهر را بدين جديد دعوت نمودند.

پس از مدتى گروهى متجاوز از هفتاد نفر زن و مرد از مدينه بمكه آمده و بدين اسلام مشرف شدند بنابر اين دين اسلام در مدينه با سرعت پيشرفت و چون محيط مدينه از اغراض سوء قريش و از ايذاء و اذيت آنها مصون بود لذا براى انتشار اسلام مناسب‏تر از مكه بنظر ميرسيد و پيغمبر بعده‏اى از پيروان خود دستور داد كه براى رهائى از شر مشركين مكه بمدينه مهاجرت نمايند و آنها نيز در آشكار و پنهانى بسوى مدينه رهسپار شده و از طرف اهالى آن شهر با كمال دلگرمى از مهاجرين مكه پذيرائى بعمل آمد.از طرفى خود پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز قلبا براى عزيمت بمدينه تمايل داشت ولى چون مأمور و سفير الهى بود اين عمل را بدون اجازه و اراده خدا نميتوانست انجام داده و محل مأموريت خود را تغيير دهد اما در اينموقع حادثه‏اى روى داد كه خود بخود هجرت پيغمبر را بمدينه ايجاب نمود و ميتوان آنرا علت اصلى اين مهاجرت دانست.

 





ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

على عليه السلام هنگام بعثت


سبقتكم الى الاسلام طفلا صغيرا ما بلغت اوان حلمى

(على عليه السلام) 

پيش از شروع اين فصل لازم است شمه‏اى به بعثت نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اشاره گردد تا دنباله كلام بزندگانى على عليه السلام كه در اين امر مهم سهم قابل ملاحظه‏اى دارد كشيده شود. 

پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از دوران جوانى غالبا از اجتماع پليد آنروز كناره گرفته و بطور انفراد بتفكر و عبادت مشغول بود و در نظام خلقت و قوانين كلى طبيعت و اسرار وجود مطالعه ميكرد،چون به چهل سالگى رسيد در كوه حرا كه محل عبادت و انزواى او بود پرتوى از شعاع ابديت ضمير او را روشن ساخته و از كمون خلقت و اسرار آفرينش دريچه‏اى بر خاطر او گشوده گرديد،زبانش بافشاى حقيقت گويا گشت و براى ارشاد و هدايت مردم مأمور شد.محمد صلى الله عليه و آله و سلم از آنچه ميديد بوى حقيقت ميشنيد و هر جا بود جستجوى حقيقت ميكرد،در دل خروشى داشت و در عين حال زبان بخاموشى كشيده بود ولى سيماى ملكوتيش گوياى اين مطلب بود كه: 

در اندرون من خسته دل ندانم چيست‏ 
كه من خموشم و او در فغان و در غوغا است 






ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

تربیت اوليه آن حضرت

تربیت اوليه آن حضرت

 

و قد علمتم موضعى من رسول الله (ص) بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة،و ضعنى فى حجره و انا وليد،يضمنى الى صدره و يكنفنى فى فراشه...

(نهج البلاغهـخطبه قاصعه)

ابوطالب پدر على عليه السلام در ميان قريش بسيار بزرگ و محترم بود،او در تربيت فرزندان خود دقت وافى نموده و آنها را با تقوى و با فضيلت بار ميآورد و از كودكى فنون سوارى و كشتى و تير اندازى را برسم عرب بآنها تعليم ميداد.

چون پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در كودكى از داشتن پدر محروم شده بود لذا آنجناب تحت كفالت جد خود عبدالمطلب قرار گرفته بود و پس از فوت عبدالمطلب فرزندش ابوطالب برادر زاده خود را در دامن پر عطوفت خود بزرگ نمود.

فاطمه بنت اسد مادر على عليه السلام و زوجه ابوطالب نيز براى نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مانند مادرى مهربان دلسوزى كامل داشت بطوريكه در هنگام فوت فاطمه رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز مانند على عليه السلام بسيار متأثر و متألم بود و شخصا بر جنازه او نماز گزارد و پيراهن خود را بر وى پوشانيد.

 





ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

ولادت و حسب و نسب

ولادت و حسب و نسب

 

بنا بوشته مورخين ولادت على عليه السلام در روز جمعه 13 رجب در سال سى‏ام عام الفيل (1) بطرز عجيب و بيسابقه‏اى در درون كعبه يعنى خانه خدا بوقوع پيوست،محقق دانشمند حجة الاسلام نير گويد:

اى آنكه حريم كعبه كاشانه تست‏ 
بطحا صدف گوهر يكدانه تست‏ 
گر مولد تو بكعبه آمد چه عجب‏ 
اى نجل خليل خانه خود خانه تست

پدر آنحضرت ابو طالب فرزند عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف و مادرش هم فاطمه دختر اسد بن هاشم بود بنا بر اين على عليه السلام از هر دو طرف هاشمى نسب است (2)

 





ادامه مطلب ...

[ دوشنبه 15 تیر 1394 ] [ ] [ داستانی ]

[ نظرات (0) ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه