خاطره ای از شهید صیاد شیرازی
چگونه تربيت كنيم ؟
هيچ وقت يادم نمي رود ، يك روز كفش هاي خودشان را كه واكس مي زدند ، كفش هاي مهدي ( پسر ارشدمان ) را هم واكس زدند.
گفتم : چرا اين كار را كرديد؟
گفتند: من نمي توانم مستقيم به پسرم بگويم كه اين كار را انجام بده ؛
چون جوان است و امكان دارد به او بربخورد . مي خواهم كفش هايش را واكس بزنم و عملاً اين كار را به او بياموزم .
يك ارتباط سادة قلبي
من شايد از بچه هاي ديگر خانواده با پدرم بيشتر مأنوس بودم .
يادم مي آيد در زمان جنگ كه مشكلات درسي برايم پيش مي آمد و كسي نبود از او بپرسم ، از مدرسه تماس گرفتند و با مادرم در اين رابطه صحبت كردند .
مادرم هم تلفني به پدرم اطلاع داده بود . وقتي فرداي آن روز به مدرسه رفتم ، مدير مدرسه گفت : پدر شما از منطقه تماس گرفته و خواسته مشكلات شما را حل كنند .
براي همين هم گاهي اوقات از منطقه ، مشكلات درسي من را حل و پيگيري مي كرد .
گاهي من مسائل رياضي را از پشت تلفن براي او مي خواندم و او جواب آنها را به من می داد . آن سيم و آن تلفن در آن روزها پل ارتباطي قلب هاي ما بود .
![30.jpg](http://www.ashoora.ir/images/stories/article_pictures/defamoghadas/farmandehan/30.jpg)
[ سه شنبه 26 خرداد 1394 ] [ ] [ داستانی ]